عشق غیر منتظره
عشق غیر منتظره
P.r:«⁴»
ویو هایون«رفتم و چیکا رو پیدا کردم و بغلش کردم وقتی سرم رو بالا آوردم دیدم ک همون پسر اون روزیه جلوم ایستاده و بهم نگا میکنه
با دیدنش شک شدم و جیغی کشیدم
جیمین: چیشد چرا جیغ میزنی دست پاچه شده*
هایون: تو چرا تو خونه ما اییییی
جیمین: اومدم ک گوشیت رو برگردونم
هایون: از کجا فهمیدی خونم اینجاس
جیمین: خوب اینش مهم نیست دیگه
"درحال گفت و گو بودن ک پدر هایون میرسه"
پدر هایون: ع دخترم تو هم اینجایی مگه خواب نبودی
هایون: چرا ولی با صدای پارس چیکا از خواب پریدم بعد اومدم پایین دنبالش ک با این آقا مواجه شدم
پدر هایون: ایشون آقای پارک جیمین هستن ک گوشیت رو برات آوردن
هایون: نگاهی از روی حرص ب جیمین انداختم
عاها
جیمین: متوجه نگاهش شدم ولی چیزی نگفتم
خوب من دیگه میرم پدرجان
هایون:پدرجان؟ چه زود پسر خاله میشی
جیمین: چی بگم بگم پسر خاله جان؟
هایون:عیش زود تر برو
جیمین: حتما
پدر هایون:این چ وضع حرف زدن با مهمونه؟
همایون: آپا گیر نده
جیمین: خوب من دیگه واقعا میرم ممنون از مهمون نوازی تون و بعد رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت استادیو
"چند ساعت بعد"
ویو هایون«داشتم تو اکسپلور اینستام میگشتم ک متوجه شدم یه عکس از جیمین پست شده به همراه چند نفر دیگه کنجکاوی شدم و زیر پست کامنت گذاشتم ک اینا کین؟ و بعد متوجه شدم ک.....
اینم پارت چهار اومید وارم خوشتون بیاد
شرمنده دیر شد یه سری مشکلات برام پیش اومد و الان در گیر ختم یکی هستم برا همین ممکنه دیر بشه ک پست بزارم شرایط هم نداره
P.r:«⁴»
ویو هایون«رفتم و چیکا رو پیدا کردم و بغلش کردم وقتی سرم رو بالا آوردم دیدم ک همون پسر اون روزیه جلوم ایستاده و بهم نگا میکنه
با دیدنش شک شدم و جیغی کشیدم
جیمین: چیشد چرا جیغ میزنی دست پاچه شده*
هایون: تو چرا تو خونه ما اییییی
جیمین: اومدم ک گوشیت رو برگردونم
هایون: از کجا فهمیدی خونم اینجاس
جیمین: خوب اینش مهم نیست دیگه
"درحال گفت و گو بودن ک پدر هایون میرسه"
پدر هایون: ع دخترم تو هم اینجایی مگه خواب نبودی
هایون: چرا ولی با صدای پارس چیکا از خواب پریدم بعد اومدم پایین دنبالش ک با این آقا مواجه شدم
پدر هایون: ایشون آقای پارک جیمین هستن ک گوشیت رو برات آوردن
هایون: نگاهی از روی حرص ب جیمین انداختم
عاها
جیمین: متوجه نگاهش شدم ولی چیزی نگفتم
خوب من دیگه میرم پدرجان
هایون:پدرجان؟ چه زود پسر خاله میشی
جیمین: چی بگم بگم پسر خاله جان؟
هایون:عیش زود تر برو
جیمین: حتما
پدر هایون:این چ وضع حرف زدن با مهمونه؟
همایون: آپا گیر نده
جیمین: خوب من دیگه واقعا میرم ممنون از مهمون نوازی تون و بعد رفتم سوار ماشین شدم و حرکت کردم سمت استادیو
"چند ساعت بعد"
ویو هایون«داشتم تو اکسپلور اینستام میگشتم ک متوجه شدم یه عکس از جیمین پست شده به همراه چند نفر دیگه کنجکاوی شدم و زیر پست کامنت گذاشتم ک اینا کین؟ و بعد متوجه شدم ک.....
اینم پارت چهار اومید وارم خوشتون بیاد
شرمنده دیر شد یه سری مشکلات برام پیش اومد و الان در گیر ختم یکی هستم برا همین ممکنه دیر بشه ک پست بزارم شرایط هم نداره
۶.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.