زندگی احساسی من
#زندگی_احساسی_من
#part13
جولیا: نقشم اینه که وقتی که اونا درحال انجام کار هستن انیا رو بدزدیم و اونو به یه جا ببندیم و بعد تهدیدش کنیم تا از دامیان فاصله بگیره و تو به بکی چیزی نمیگی
دیوید: باشه
مسابقه آغاز شد و به هر گروه یه نقشه دادن
دامیان: خب باید پرچم قرمز رو با طلایی عوض کنیم که اینطور
دامیان:میگو کجایی؟ اهای تو میگو انقدر دنبال پروانه ها نرو
انیا: ببخشید پسر دوم انیا دیگه حواسش رو جمع میکنه
جولیا و دیوید اون دور دورها وایساده بودند تا دامیان و انیا متوجه اونا نشن
دیوید: به نظرم این کارو نکنیم بهتره
جولیا با دوربیپ کوچیکی که دستش بود محکم زد تو سر دیوید و گفت
جولیا: پس انگاری دوست داری اون الکس دیوانه بره سمت بکی و من کاری کنم که بکی ازار ببینه
دیوید: نه لطفا کاری به کار بکی نداشته باش [ای خدا این چه بد جنسه]
جولیا: افرین حالا بگو ببینم طناب رو اوردی یا نه
دیوید: بفرمایید خواهر فولاد زره
جولیا: عههه دادش
دیوید: معذرت میخوام
اونا اروم رفتن سمت انیا و دامیان و جولیا یکم بوته ها رو تکون داد و این باعث شد انیا کنجکاویش گل کنه و رفت سمت بوته و از دامیان فاصله گرفت
انیا:[این چه صدایی هست حتما خرگوشه]
انیا: چی جولیا و دیوید اخ ولم کن بهت گفتم ولم کن
جولیا: انقدر وول نخور دختره ی اشغال
انیا رو به درخت وصل کردنو انیا رو اذیت کردن و ولش کردن
انیامیزنه زیر گریه و مدام کمک میخواد
انیا: پسر دوم بکی کمکم کنید [کسی نیست میترسم بابا مامان بکی پسر دوم کمک]
انیا اونقدری میترسه که غش کرد
(بیاین ببینیم دامیان در چه حال است)
دامیان:[صدای اون میگو نمیاد یعنی چی]
دامیان: انیاااا انیااا کجایی انیااااا
بعد از مدت ها پارت جدید دادم یاع یاع لایک کامنت یادتون باشه تا پارت بعدی سایونارا
#رمان #انیا #دامیان #بکی #یور #لوید #یوری #دیمیتریوس #داناوان #ملیندا #خانواده_جاسوس #زندگی_احساسی_من
#part13
جولیا: نقشم اینه که وقتی که اونا درحال انجام کار هستن انیا رو بدزدیم و اونو به یه جا ببندیم و بعد تهدیدش کنیم تا از دامیان فاصله بگیره و تو به بکی چیزی نمیگی
دیوید: باشه
مسابقه آغاز شد و به هر گروه یه نقشه دادن
دامیان: خب باید پرچم قرمز رو با طلایی عوض کنیم که اینطور
دامیان:میگو کجایی؟ اهای تو میگو انقدر دنبال پروانه ها نرو
انیا: ببخشید پسر دوم انیا دیگه حواسش رو جمع میکنه
جولیا و دیوید اون دور دورها وایساده بودند تا دامیان و انیا متوجه اونا نشن
دیوید: به نظرم این کارو نکنیم بهتره
جولیا با دوربیپ کوچیکی که دستش بود محکم زد تو سر دیوید و گفت
جولیا: پس انگاری دوست داری اون الکس دیوانه بره سمت بکی و من کاری کنم که بکی ازار ببینه
دیوید: نه لطفا کاری به کار بکی نداشته باش [ای خدا این چه بد جنسه]
جولیا: افرین حالا بگو ببینم طناب رو اوردی یا نه
دیوید: بفرمایید خواهر فولاد زره
جولیا: عههه دادش
دیوید: معذرت میخوام
اونا اروم رفتن سمت انیا و دامیان و جولیا یکم بوته ها رو تکون داد و این باعث شد انیا کنجکاویش گل کنه و رفت سمت بوته و از دامیان فاصله گرفت
انیا:[این چه صدایی هست حتما خرگوشه]
انیا: چی جولیا و دیوید اخ ولم کن بهت گفتم ولم کن
جولیا: انقدر وول نخور دختره ی اشغال
انیا رو به درخت وصل کردنو انیا رو اذیت کردن و ولش کردن
انیامیزنه زیر گریه و مدام کمک میخواد
انیا: پسر دوم بکی کمکم کنید [کسی نیست میترسم بابا مامان بکی پسر دوم کمک]
انیا اونقدری میترسه که غش کرد
(بیاین ببینیم دامیان در چه حال است)
دامیان:[صدای اون میگو نمیاد یعنی چی]
دامیان: انیاااا انیااا کجایی انیااااا
بعد از مدت ها پارت جدید دادم یاع یاع لایک کامنت یادتون باشه تا پارت بعدی سایونارا
#رمان #انیا #دامیان #بکی #یور #لوید #یوری #دیمیتریوس #داناوان #ملیندا #خانواده_جاسوس #زندگی_احساسی_من
۲۱۲
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.