برگی بی خط

برگی بی خط


نقاشی ام را کشیدم

برف بود و برف

و رد جفت خرگوش سفید.....

ودیگر

مادری ، در جامه ی سپید

سیلی نواخته

سکوت و صفر فراهم

از زنگ عاشقی

و بانویی که چشمهایم را

نفهمید و رو سیاهم کرد.....


و دوباره

نقاشی....

- وکبوتری سپید

در سفری ، تا اکنون روسپیدی

من

- برف

وشعری سپید


- و معلمی که مادرم شد

#F


@,,,,D
دیدگاه ها (۸)

کاش آدم ها کمے بیشترمرا مےفهمیدند...!خیلی ازآنها بے انکه من ...

یک چهار شنبه و یک نم نم باران خیالیمن باشم و آن دلبر زیبای ش...

یک نفس، باتوکشیدن، به جهان می ارزد..."ساعتی با تو ، به صدسال...

باریـک تَـر از مویِ سَـرت ، گـردن مـا بـود.آن روز ، کـه مـو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط