بالاخره تموم شد

بالاخره تموم شد!...
خنده هامون،گریه هامون...
قهر کردن و آشتی کردنامون...
از هم بیخبر بودنامون...
دلشوره هامون...
نگرانیامون...
اخمامون...
بالاخره تموم شد...
روزای بد و خوبمون...
کنار هم بودنامون...
روهم غیرتی شدنامون...
لوس بازیامون...
دعواهامون...
بوسیدنامون...
بالاخره تموم شد...
رابطه بینمون...
درسته که خیلی چیزا تموم شد،ولی خب خیلی چیزام شروع شد...
مثلا،
اشک ریختنام موقع گوش دادن آهنگ...
بغض کردنای سر سفره...
بد اخلاقیام با مامانم...
خیلی چیزا شروع شد،
مثلا،
دلتنگیام...
بی تکیه گاه شدنم...
بدون پناه شدنم...
بالاخره همه چیز تموم شد...
کی باورش میشه؟
اونی که بخاطرش پا گذاشتم رو دین و ایمانم،
اونی ک بخاطرش پا گذاشتم رو خانوادم،
اونی که بخاطرش پا گذاشتم رو رفیقام،
اینجوری تنهام بذاره...
همه چیز تموم شد...
همه چیز...
لعنت به من اگه بعد اون به کس دیگه ای بگم دوستت دارم...
#
دیدگاه ها (۱۲)

" بنام پدر " " پدر " یعنی تپش درقلب خانه" پدر " یعنی تسلط بر...

تـــقــدیــم بـہ قــلــبهـایپـــر احــســاســـــتــــوندوســ...

دلتنگی بی هوا می آید...مثلا،در شلوغی و ازدحام و هیاهوی مردم ...

هیچکس خودش را در هیچ رابطه ای مقصر نمیداندهمه ی ما آنقدر غرو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط