دلم به کوی تو هر شام تا سحر میگشت

دلم به کوی تو هر شام تا سحر می‌گشت
سحر چو می‌شد از آن کو به ناله بر می‌گشت

پس از مجاهده چون همدم تو می‌گشتم
دل از مشاهده مدهوش و بی خبر می‌گشت

به آرزوی تو یک قوم کو به کو می‌رفت
به جستجوی تو یک شهر در به در می‌گشت

به طرهٔ تو کسی می‌کشید دست مراد
که هم چو گوی ز چوگان او به سر می‌گشت

شب فراق تو در خون خویش می‌خفتم
ز بس که هر سر مویم چو نیشتر می‌گشت

غم تو هر چه فزونش به نیشتر می‌زد
ارادت دل صد پاره بیشتر می‌گشت

دهان نوش تو را چون خیال می‌بستم
لعاب در دهنم نشهٔ شکر می‌گشت

شبی که از غم روی تو گریه می‌کردم
تمام روی زمین ز آب دیده تر می‌گشت

فغان که شد سر کویی گذر فروغی را
که هر طرف پدری از پی پسر می‌گشت
دیدگاه ها (۵)

از خانه بیرون بیا!بگذار نیمکت‌های آن پارک قدیمیبا یک‌دیگر به...

کاش می دانستی می فهمیدی ... که برای داشتنت دلی را به دریا زد...

دلگیرماز دنیآ و روزگآرشاز بی کسی هآ و سکوت هآ!این منم که این...

خـــــدایـــــــا... ! ! !مـــن که غـــصـه هایـــم را سـر وق...

آتش دل استاد علی اصغر شاه زیدی

مرا تو ای صنما در کنار باید و نیستچرا تو را نگه مهربار باید ...

آمده‌ای که راز من بر همگان بیان کنی🌸و آن شه بی‌نشانه را جلوه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط