بلاخره بعد مدت ها گذاشتمش:)
بلاخره بعد مدت ها گذاشتمش:)
مروارید سفید
پارت ²³
جئون:حالا چی میخوای؟
تهیونگ:میخوام برم با ات حرف بزنم چون کارش دارم
جئون:دقیقا چه کاری؟
تهیونگ:جئون من کاری باهاش نمیکنم فقط یه سوال ازش میپرسم
جئون:خب...باشه
ویو ته
دست اتو گرفتم و بردمش یه جای خلوت..دستشو بیشتر توی دستم جا دادم و لب زدم
تهیونگ:ات تو واقعا منو دوست داری؟
ات:....نمیدونم..
تهیونگ:ولی تو خودت به یونگی گفتی دوستم داری!
ات:من بهش گفتم نمیدونم...
تهیونگ:خب...میتونی بهش فکر کنی؟
ات:آره..ولی زمان زیادی "شاید" بخوام
تهیونگ:مشکلی نیست..من منتظر جواب تو میمونم
ات:باشه...
دستشو ول کردم و رفت...ساعتمو نگاه کردم دیدن که دیره..سریع رفتم سره کلاس بعدیم
(۸ ساعت بعد)
(توی خونه تهیونگ)
ویو ته
رفتم خونه و لیا هی ازم سوال میپرسید...و منم جواب نمیدادم..رفتم توی اتاقم و خودمو پرت کردم روی تختم...دستمو گذاشتم روی سرم و تصور میکردم...
(تصوراتش)
ات:تهیونگ شی...من...دوستت دارم..
و اونا همو بغل میکنن و خاطرات زیبا با خودشون میسازن
ویو ته
داشتم تصور میکردم که یهو یکی دره اتاقمو زد..پوفی کشیدم و داد زدم
تهیونگ:بیا تو
دیدم خدمتکار بوده...کمی اومد جلو و لب زد
...:آقا یکی پشت در عمارت کارتون داره
تهیونگ:باشه الان میام
...:(رفت)
از روی تختم بلند شدم و رفتم دم در عمارت و درو باز کردم که دیدم...اون...
خب چون جاهای حساس تموم میکنم اینجا هم تمومش کردم🙂😀
لایک:³⁰
کامنت:²⁰
مروارید سفید
پارت ²³
جئون:حالا چی میخوای؟
تهیونگ:میخوام برم با ات حرف بزنم چون کارش دارم
جئون:دقیقا چه کاری؟
تهیونگ:جئون من کاری باهاش نمیکنم فقط یه سوال ازش میپرسم
جئون:خب...باشه
ویو ته
دست اتو گرفتم و بردمش یه جای خلوت..دستشو بیشتر توی دستم جا دادم و لب زدم
تهیونگ:ات تو واقعا منو دوست داری؟
ات:....نمیدونم..
تهیونگ:ولی تو خودت به یونگی گفتی دوستم داری!
ات:من بهش گفتم نمیدونم...
تهیونگ:خب...میتونی بهش فکر کنی؟
ات:آره..ولی زمان زیادی "شاید" بخوام
تهیونگ:مشکلی نیست..من منتظر جواب تو میمونم
ات:باشه...
دستشو ول کردم و رفت...ساعتمو نگاه کردم دیدن که دیره..سریع رفتم سره کلاس بعدیم
(۸ ساعت بعد)
(توی خونه تهیونگ)
ویو ته
رفتم خونه و لیا هی ازم سوال میپرسید...و منم جواب نمیدادم..رفتم توی اتاقم و خودمو پرت کردم روی تختم...دستمو گذاشتم روی سرم و تصور میکردم...
(تصوراتش)
ات:تهیونگ شی...من...دوستت دارم..
و اونا همو بغل میکنن و خاطرات زیبا با خودشون میسازن
ویو ته
داشتم تصور میکردم که یهو یکی دره اتاقمو زد..پوفی کشیدم و داد زدم
تهیونگ:بیا تو
دیدم خدمتکار بوده...کمی اومد جلو و لب زد
...:آقا یکی پشت در عمارت کارتون داره
تهیونگ:باشه الان میام
...:(رفت)
از روی تختم بلند شدم و رفتم دم در عمارت و درو باز کردم که دیدم...اون...
خب چون جاهای حساس تموم میکنم اینجا هم تمومش کردم🙂😀
لایک:³⁰
کامنت:²⁰
۸.۹k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.