کابوس زیبا
کابوس زیبا
پارت⁵
کوک:مهم اینه که من الان خونتو لازم دارم!
یهو به سمتم حمله ور شد و وحشیانه گردنمو گاز گرفت و خونمو میمکید...یهو سرم درد گرفت و سیاهی..
ویو کوک
داشتم خونشو میخوردم که دیدم بیهوش شد...سریع ازش جدا شدم و بردمش توی اتاقم و گذاشتمش روی تخت..کنارش خوابیدم و بغلش کردم..
(۸ ساعت بعد)
توی این مدت هی بیدار میشدم و میخوابیدم..بیدار شدم و دیدم که داره چشماشو باز میکنه..خودمو بیشتر توی بغلش جا دادم
ات:چیکار میکنی؟
کوک:بغلت کردم مشکلیه؟
ات:....
کوک:هه..(پوزخند)
ات:چرا من الان اینجام؟
کوک:اینجایی چون اون موقع بیهوش شده بودی
ات:آها...
کوک:(لبخند)من باید برم
ات:اوکی
ویو ات
دلم میخواست بدونم برای چی یهو اینقدر مهربون شد...ولی چیزی نگفتم...
میدونم این پارت کم بود ولی واقعا حالم خوب نیست..ببخشید
لایک:³⁰
کامنت:²⁰
پارت⁵
کوک:مهم اینه که من الان خونتو لازم دارم!
یهو به سمتم حمله ور شد و وحشیانه گردنمو گاز گرفت و خونمو میمکید...یهو سرم درد گرفت و سیاهی..
ویو کوک
داشتم خونشو میخوردم که دیدم بیهوش شد...سریع ازش جدا شدم و بردمش توی اتاقم و گذاشتمش روی تخت..کنارش خوابیدم و بغلش کردم..
(۸ ساعت بعد)
توی این مدت هی بیدار میشدم و میخوابیدم..بیدار شدم و دیدم که داره چشماشو باز میکنه..خودمو بیشتر توی بغلش جا دادم
ات:چیکار میکنی؟
کوک:بغلت کردم مشکلیه؟
ات:....
کوک:هه..(پوزخند)
ات:چرا من الان اینجام؟
کوک:اینجایی چون اون موقع بیهوش شده بودی
ات:آها...
کوک:(لبخند)من باید برم
ات:اوکی
ویو ات
دلم میخواست بدونم برای چی یهو اینقدر مهربون شد...ولی چیزی نگفتم...
میدونم این پارت کم بود ولی واقعا حالم خوب نیست..ببخشید
لایک:³⁰
کامنت:²⁰
۸.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.