هیچکس از آینده خبر ندارد،
هیچکس از آینده خبر ندارد،
شاید مردی که امروز باعجله توی مترو از تو ساعت را پرسید یک ماه بعد با نام کوچک صدا بزنی
و شاید دختری که امروز با او قدم میزنی چند سال بعد کالسکه به دست از روبهرو به سمتت بیاید و تو سرت توی کیف مدارکت باشد و با تنه از کنارش رد شوی شاید او برگردد تو هم برگردی و در یک ثانیه آن همه خاطرۀ تلخ و شیرین زنده شود اصلا شاید هم برنگردد و به پسرش توی کالسکه نگاه کند تا خیالش راحت شود که بیدار نشده است و تو همچنان دنبال کاغذ حسابهای شرکت باشی.
هیچکس از آینده خبر ندارد شاید امروز ازنبودش اشک میریزی و فکر میکنی که دنیا تمام شده است و شاید هــم دوســال بـعـد روی نیمکت یک پارک نشستهای و به آمدنش از دور با لبخند نگاه کنی و وقتی نزدیک شد باخنده بگویی تو تنها کسی بودی که دیر آمدنش ناراحتم نکرد و شاید همچنان توی اتاقت باشی و پیش خودت فکر کنی حست چقدر شبیه دو سال پیش همین موقع است
فهمیدی میخواهم چه بگویم؟
نمیخواهم بگویم همۀ دردها فراموش میشوند نمیخواهم بگویم حتـمـا زمان کسی را که امروز دوست داری قطعا از یادت خواهد برد و نمیخواهم بگویم کسیکه امروز کنار توست حتما دوسـال بـعــد از کنارت میرود.
فقط خواستم بگویم که تغییر شاید نام دیگر زندگی باشد خواستم بگویم دست بردار از اینکه فکر کنی همه چیز را باید کنترل کنی دست بردار از اینکه فکر کنی همیشه تو مدیر زندگیت و اتفاقهای آن هستی تا اینقدر برای فردا و برای یکسال بعد و برای آینده با فلانی برنامه نریزی تا نخواهی که همه چیز همان پیش برود که فقط تو میخواهی
خواستم بگویم خیلی چیزها دست تو نیست و این هم اصلا چیز بدی نیست اینطوری شاید بتوانی با خیال راحت چایت را بنوشی و مطمئن باشی که این زندگی خودش تو را خواهد برد به آنجا که باید بروی...
پس بهترین آهنگ بهترین لباس و بهترین عطرت را فقط برای همین ثانیه از زندگیت آماده کن چون کسی از آینده خبر ندارد !!
#مرآ_جان
شاید مردی که امروز باعجله توی مترو از تو ساعت را پرسید یک ماه بعد با نام کوچک صدا بزنی
و شاید دختری که امروز با او قدم میزنی چند سال بعد کالسکه به دست از روبهرو به سمتت بیاید و تو سرت توی کیف مدارکت باشد و با تنه از کنارش رد شوی شاید او برگردد تو هم برگردی و در یک ثانیه آن همه خاطرۀ تلخ و شیرین زنده شود اصلا شاید هم برنگردد و به پسرش توی کالسکه نگاه کند تا خیالش راحت شود که بیدار نشده است و تو همچنان دنبال کاغذ حسابهای شرکت باشی.
هیچکس از آینده خبر ندارد شاید امروز ازنبودش اشک میریزی و فکر میکنی که دنیا تمام شده است و شاید هــم دوســال بـعـد روی نیمکت یک پارک نشستهای و به آمدنش از دور با لبخند نگاه کنی و وقتی نزدیک شد باخنده بگویی تو تنها کسی بودی که دیر آمدنش ناراحتم نکرد و شاید همچنان توی اتاقت باشی و پیش خودت فکر کنی حست چقدر شبیه دو سال پیش همین موقع است
فهمیدی میخواهم چه بگویم؟
نمیخواهم بگویم همۀ دردها فراموش میشوند نمیخواهم بگویم حتـمـا زمان کسی را که امروز دوست داری قطعا از یادت خواهد برد و نمیخواهم بگویم کسیکه امروز کنار توست حتما دوسـال بـعــد از کنارت میرود.
فقط خواستم بگویم که تغییر شاید نام دیگر زندگی باشد خواستم بگویم دست بردار از اینکه فکر کنی همه چیز را باید کنترل کنی دست بردار از اینکه فکر کنی همیشه تو مدیر زندگیت و اتفاقهای آن هستی تا اینقدر برای فردا و برای یکسال بعد و برای آینده با فلانی برنامه نریزی تا نخواهی که همه چیز همان پیش برود که فقط تو میخواهی
خواستم بگویم خیلی چیزها دست تو نیست و این هم اصلا چیز بدی نیست اینطوری شاید بتوانی با خیال راحت چایت را بنوشی و مطمئن باشی که این زندگی خودش تو را خواهد برد به آنجا که باید بروی...
پس بهترین آهنگ بهترین لباس و بهترین عطرت را فقط برای همین ثانیه از زندگیت آماده کن چون کسی از آینده خبر ندارد !!
#مرآ_جان
۲.۹k
۲۰ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.