زمستان

زمستان
آخرین حرف هایش را
روی آخرین برگ
از آخرین شاخه ی آخرین درخت نقاشی میکند
و لای پنجره ی یخ کرده ی اسفند میگذارد

بهار اما پشت در است
حالش خریدنی ست
آمده تا مبتلا کند
با فروردین ناز میکشد
با فروردین دل میبرد
و به اردیبهشت که میرسد..

امان از اردیبهشت
امان از اردیبهشت که بوی ماه و آسمان میدهد
اردیبهشت عاشق است
سرش را روی شانه ی خرداد میگذارد
و با قصه های لیلی
هوای شهر را مجنون میکند!

مثل بهار باش
گاهی ابری، گاهی بارانی
و گاهی سرخوش و آفتابی
بگذار دریا با تو همراه شود
در کوچه هایی قدم بگذار
که عطر بهار نارنج
عشق را تحمیل میکند

پنجره را باز کن
تا آخرین حرف های زمستان
در آغوش باد رنگ فراموشی بگیرد
بهار را باید عاشق بود
بهار را باید رویید، بهار را....
من میگویم بهار را باید به گونه ای زندگی کرد
گه انگار تکرار نخواهد شد

علی سلطانی
دیدگاه ها (۱)

این هم شهر ما . رفتم بالای کوه جاتون خالی

همیشه ، مراقب اشتباه دوم بـاش اشتباهِ اول حق توست ...

هیچکس از آینده خبر ندارد، شاید مردی که امروز باعجله توی مترو...

گاهی آدم می ماند بین بودن و نماندن,به رفتن که فکر میکنی اتفا...

عزیزم، بعد از باران‌ها و برف‌ها به من برگرد، به من که هنوز ا...

ازمایشگاه سرد

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط