سبحانکَ از اینکه رها کرده باشی ام
پر کرده بود ذهن مرا از محالها
دنیای بیثباتِ پر از احتمالها
عمرم شبیه تیرِ رهاگشته از کمان
هر فصل را دویده به پایان سالها
هر روز با امید رسیدن دوید و بعد
نیلوفرانه حاشیه زد بر زوالها
آغاز شد ولی به بهارِ نگاه تو
در من مسیر تازهای از اعتدالها
تا از تو پر شدم، چه غم از اینکه پر شدهست
پشت سر من، عالمی از قیل و قالها
سبحانکَ از اینکه رها کرده باشیام
در ازدحام اینهمه فکر و خیالها
سبحانکَ از اینکه دَمی شک کنم به تو
از بیجواب ماندن خیلِ سؤالها
تا از دلِ غزل گرهِ بسته وا شود
نام تو گشته ورد زبان غزالها
هر ذرّه در کنار تو معنا گرفتهاست
من با تو میرسم به تمام کمالها...
#وحیده_گرجی
دنیای بیثباتِ پر از احتمالها
عمرم شبیه تیرِ رهاگشته از کمان
هر فصل را دویده به پایان سالها
هر روز با امید رسیدن دوید و بعد
نیلوفرانه حاشیه زد بر زوالها
آغاز شد ولی به بهارِ نگاه تو
در من مسیر تازهای از اعتدالها
تا از تو پر شدم، چه غم از اینکه پر شدهست
پشت سر من، عالمی از قیل و قالها
سبحانکَ از اینکه رها کرده باشیام
در ازدحام اینهمه فکر و خیالها
سبحانکَ از اینکه دَمی شک کنم به تو
از بیجواب ماندن خیلِ سؤالها
تا از دلِ غزل گرهِ بسته وا شود
نام تو گشته ورد زبان غزالها
هر ذرّه در کنار تو معنا گرفتهاست
من با تو میرسم به تمام کمالها...
#وحیده_گرجی
۲۰.۰k
۲۵ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.