اکیپ پنج نفره پارت ۱۱
من برگشتممم🤌🏻🤌🏻ولی شاید بابام دوباره گوشیم رو بگیره😅😅بگذریم...
#آیبیکه
خواستم بنالم که یهو سوسن اومد توی آشپز خونه😑😑
سوسن:خاله مداد رنگی های امل کو؟
خدیجه:توی اون کابینت بالایی هست...
سوسن:چوک تشکردلم/خیلی ممنونم
سوسن مداد های امل رو برداشت برد حال...
#سوسن
رفتم حال و نشستم پیش امل بعد خواستیم شروع کنیم که طراحی کنیم که یهو آیبیکه و خاله خدیجه و خاله شنگول اومدن...
سوسن و امل:خدیجه خانم شما از کجا یاد گرفتید؟
خاله خدیجه سینی چایی رو گذاشت روی میز و گفت:من قبلا کلاس نقاشی میرفتم ولی هرچی معلمم بهم یاد می داد یاد نمی گرفتم که نمی گرفتم...خلاصه اینکه خودم به تنهایی شروع کردم به یه سری طراحی کردن😅😅بعد رفتم اون طراحی ها رو به معلمم نشون دادم و اونم گفت قبولت دارم..
خلاصه از اون به بعد دیگه خودم طراحی کردم و دیگه کلاس نقاشی نرفتمم🙃🙃🥲
تا حرف خاله خدیجه تموم شد یه پسره مو فرفری با چشای سیاه و قد بلند از در اومد تو...بعد به من و آیبیکه سلام کرد...
اوعلجان:چیزه آیبیکه داداش کادیر برادر عمر و آسیه و امل هست..
منم تازه متوجه شدم کیه...یکم خجالت میکشیدم بخاطر همون سرم رو انداختم پایین😬😬
عمر:ببخشید سوسن خانم شما از کی تا حالا خجالت می کشید؟😶
آیبیکه اوعلجان جور بدی خندیدن🤒
دلم خواست به هر سه تاشون نفری یه سیلی بزنم..
خدیجه:عه عمر...دخترم رو اذیت نکن...
عمر:منکه جیزی نگفتم😅...تامام تامام🤣/باشه باشه
برک و دوروک سارپ دیگه رفتن..
منم دیگه می خواستم برم............این داستان ادامه دارد...
#یازگی #آسمر #اونور #دوروک #آسدور #لیزگه #سوسن #ییعیت #عمر #سوسعم #ملیس #آیبیکه #رجب #برک #آیبر #ایلول #یاسمین #برکعلی #تولگا #یاستول #نیلسو #جمیله #جمتول #جیهان #اوعلجان #خواهران_و_برادرانم #سریال_ترکیه_ای #سریال
ببخشید کم بود😍🥲😬یعنی لیاقت یه لایک رو نداشت زیبا🫂💫بایی🤌🏻🇹🇷....
#آیبیکه
خواستم بنالم که یهو سوسن اومد توی آشپز خونه😑😑
سوسن:خاله مداد رنگی های امل کو؟
خدیجه:توی اون کابینت بالایی هست...
سوسن:چوک تشکردلم/خیلی ممنونم
سوسن مداد های امل رو برداشت برد حال...
#سوسن
رفتم حال و نشستم پیش امل بعد خواستیم شروع کنیم که طراحی کنیم که یهو آیبیکه و خاله خدیجه و خاله شنگول اومدن...
سوسن و امل:خدیجه خانم شما از کجا یاد گرفتید؟
خاله خدیجه سینی چایی رو گذاشت روی میز و گفت:من قبلا کلاس نقاشی میرفتم ولی هرچی معلمم بهم یاد می داد یاد نمی گرفتم که نمی گرفتم...خلاصه اینکه خودم به تنهایی شروع کردم به یه سری طراحی کردن😅😅بعد رفتم اون طراحی ها رو به معلمم نشون دادم و اونم گفت قبولت دارم..
خلاصه از اون به بعد دیگه خودم طراحی کردم و دیگه کلاس نقاشی نرفتمم🙃🙃🥲
تا حرف خاله خدیجه تموم شد یه پسره مو فرفری با چشای سیاه و قد بلند از در اومد تو...بعد به من و آیبیکه سلام کرد...
اوعلجان:چیزه آیبیکه داداش کادیر برادر عمر و آسیه و امل هست..
منم تازه متوجه شدم کیه...یکم خجالت میکشیدم بخاطر همون سرم رو انداختم پایین😬😬
عمر:ببخشید سوسن خانم شما از کی تا حالا خجالت می کشید؟😶
آیبیکه اوعلجان جور بدی خندیدن🤒
دلم خواست به هر سه تاشون نفری یه سیلی بزنم..
خدیجه:عه عمر...دخترم رو اذیت نکن...
عمر:منکه جیزی نگفتم😅...تامام تامام🤣/باشه باشه
برک و دوروک سارپ دیگه رفتن..
منم دیگه می خواستم برم............این داستان ادامه دارد...
#یازگی #آسمر #اونور #دوروک #آسدور #لیزگه #سوسن #ییعیت #عمر #سوسعم #ملیس #آیبیکه #رجب #برک #آیبر #ایلول #یاسمین #برکعلی #تولگا #یاستول #نیلسو #جمیله #جمتول #جیهان #اوعلجان #خواهران_و_برادرانم #سریال_ترکیه_ای #سریال
ببخشید کم بود😍🥲😬یعنی لیاقت یه لایک رو نداشت زیبا🫂💫بایی🤌🏻🇹🇷....
۲.۴k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.