برشی از کتاب

📚برشی از کتاب

از خرید باز می گشتم. چشمم افتاد به کیف خریدی که کنار در ورودی روی یک صندلی قرار داشت و وقتی وارد اینجا شدم، متوجه گردیدم شخصی اینجاست. برخلاف آنچه تصور می شود برای یک نابینا کار بسیار آسانی است. سوال کردم: چه کسی اینجاست، هیچ جوابی نیامد، تنها صدای تنفسی شدید، به سمت صدا می رفتم که ناگهان بیگانه ای فریاد زد جنازه ای اینجاست و دارم پایم را روی آن می گذارد. بعد فریادزنان به بیرون دوید...

📕اثر:#ساعت ها
✍️🏻نویسنده:#آگاتا_کریستی

#read_a_book
دیدگاه ها (۰)

📚برشی از کتاب به این فکر میکردم که دیگر قیافه ام باید چقدر ا...

📖مرگ کثیف📝معرفی کتاب دو مرد: یکی چینی و دیگری فرانسوی. مرض و...

📖شاه گوش میکند📝معرفی کتاب شهری بود که همه اهالی آن دزد بودند...

📚برشی از کتاب بیشعور کسی ست که رفتار وقیح و نفرت انگیزی را ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط