سر کلاس بودم داشتم کتابامو جمع می کردم

سر کلاس بودم داشتم کتابامو جمع می کردم
از روی میز که یک صدایی از بلندگو مدرسه اومد،،،،،،،،،،،، مدیر: خانم ا-ت به اتاق مدیریت بیاین یکم وقت دارید
استرست گرقته که چی شده ،،،،،،،،،،،،،،,،
بوو بدو داشتی میرفتی سمت اتاق مدیر
که به جیمین خوردی !
افتادی زمین که کتابات که روی زمین افتاده
بود ورداری وتا خواستی بلند بشی
جیمین موهاتو گرفت کشید بالا ودردت گرفت و گفت : کور به دنیا اومدی
دست کشیدی رفتی اتاق مدیر


بقیش بعد
دیدگاه ها (۰)

مدیر،،،،،،،،،،،،،،،مدیر : ۱،۲،۳،،،،،،ا,ت ببخشید آقای مدیر آم...

چند درصد منو دوست دارین

رمان در مورد جیمین،،،،،،،،،،،،۱ جیمین از کودکی یک مریضی دا...

The eyes that were painted for me... "چشمانی که برایم نقاشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط