سلامممممم
سلامممممم😊😊😊❤❤
ران: دیگه تمیتونم تحمل کنم باید برم پیش کیو😤
ویو سانزو: رفتم گربه کیو رو از دامپزشکی بگیرم که میا رو دیدم توی راه
میا: سانزو باهات کار دارم( جدی)
سانزو: چیکار داری؟
میا : دنبالم بیا
سانزو میره دنبال میا
سانزو : خب چیکار داشتی؟
میا: تو کیو رو دوست داری؟.
سانزو: اره.
میا: اگه اینطوره باید بهم چند تا قل بدی
سانزو: باشه
میا : یک: هرگز اون رو ناراحت نکن دو: ترکش نکن سه: هیچ وقت راجبع خانوادش نپرس
سانزو: برایه چی؟
میا : خب اون ...هیچ وقت محبت ندید وقتی توی مدرسه تورو دید برایه اولین بار لبخند زد ولی وقتی تمام قدرتش رو جمع کرد تا یهت اعتراف کنه و تو ردش کردی افسردگی بیشتری گرفت و دیگه نیومد مدرسه خونش و عوض کرد و خونه نشین شد یه مدت باهم در تماس بودیم ولی از دوماه پیش خبری ازش نشد قبل اینکه باهاش اشنا بشم منم افسردگی داشتم ولی اون حالم رو خوب کرد بهم محبت کرد ولی من هیچ کاری نتونستم بکنم وقتی شنیدم پدرش کتکش میزنه از زنگیش با خبر شدم از خودم متنفر شدم چون من فقط بخاطر مرگ پدرم افسرده شدمولی اون .....
سانزو: خیلی خوب ،الان داری میگی میخوای مهش کمک کنی ؟
میا: اره
سانزو: خیلی خوب قل میدم
در خانه سانزو:
کیو: بلاخره اومدی سانزو !
سانزو: اره اومدم ریندو کجاعه
کیو : رفت خونش ، بیا فیلم ترسناک ببینیم😊
سانزو : خیلی خوبه که میدونی یه پخ کنی پشت سرم سه متر میپرم😐
کیو: هرهرهر🤭
ویو ران: داشتم دوان دوان میرفتم پیش کیو ولی وسط راه فکر کردم چی باید بگم بهش .... رسیدم به خونه سانزو خدا لعنتش کنهههههه
کیو: سانزو اومدی؟
( همون داستان بالا)
ران: وقتی دیدم کیو داره با اون حرف میزنه عصبانی شدم و خواستم برم داخل خونه پس در زدم
تق تق
سانزو: کیو من باز میکنم تو برو دوریاکی درست کن
کیو: باشه
در رو باز میکنه
سانزو: اینجا چیکار میکنی
ران:...
خب خب چرا کامنت هایه پارت قبل رو جواب ندادیننننن🔪🔪
ران: دیگه تمیتونم تحمل کنم باید برم پیش کیو😤
ویو سانزو: رفتم گربه کیو رو از دامپزشکی بگیرم که میا رو دیدم توی راه
میا: سانزو باهات کار دارم( جدی)
سانزو: چیکار داری؟
میا : دنبالم بیا
سانزو میره دنبال میا
سانزو : خب چیکار داشتی؟
میا: تو کیو رو دوست داری؟.
سانزو: اره.
میا: اگه اینطوره باید بهم چند تا قل بدی
سانزو: باشه
میا : یک: هرگز اون رو ناراحت نکن دو: ترکش نکن سه: هیچ وقت راجبع خانوادش نپرس
سانزو: برایه چی؟
میا : خب اون ...هیچ وقت محبت ندید وقتی توی مدرسه تورو دید برایه اولین بار لبخند زد ولی وقتی تمام قدرتش رو جمع کرد تا یهت اعتراف کنه و تو ردش کردی افسردگی بیشتری گرفت و دیگه نیومد مدرسه خونش و عوض کرد و خونه نشین شد یه مدت باهم در تماس بودیم ولی از دوماه پیش خبری ازش نشد قبل اینکه باهاش اشنا بشم منم افسردگی داشتم ولی اون حالم رو خوب کرد بهم محبت کرد ولی من هیچ کاری نتونستم بکنم وقتی شنیدم پدرش کتکش میزنه از زنگیش با خبر شدم از خودم متنفر شدم چون من فقط بخاطر مرگ پدرم افسرده شدمولی اون .....
سانزو: خیلی خوب ،الان داری میگی میخوای مهش کمک کنی ؟
میا: اره
سانزو: خیلی خوب قل میدم
در خانه سانزو:
کیو: بلاخره اومدی سانزو !
سانزو: اره اومدم ریندو کجاعه
کیو : رفت خونش ، بیا فیلم ترسناک ببینیم😊
سانزو : خیلی خوبه که میدونی یه پخ کنی پشت سرم سه متر میپرم😐
کیو: هرهرهر🤭
ویو ران: داشتم دوان دوان میرفتم پیش کیو ولی وسط راه فکر کردم چی باید بگم بهش .... رسیدم به خونه سانزو خدا لعنتش کنهههههه
کیو: سانزو اومدی؟
( همون داستان بالا)
ران: وقتی دیدم کیو داره با اون حرف میزنه عصبانی شدم و خواستم برم داخل خونه پس در زدم
تق تق
سانزو: کیو من باز میکنم تو برو دوریاکی درست کن
کیو: باشه
در رو باز میکنه
سانزو: اینجا چیکار میکنی
ران:...
خب خب چرا کامنت هایه پارت قبل رو جواب ندادیننننن🔪🔪
- ۳.۸k
- ۲۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط