دروازه ورودی شهر است و ازدحام
دروازه ورودی شهر است و ازدحام
بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام
این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست
یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام
یک آسمان ستارۀ آتش گرفته و
یک کاروان شراره و غم های نا تمام
در این دیار، هلهله و پایکوبی است
انگار رسم تسلیت و عرض احترام
چشمان خیره و حرم آل فاطمه
سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام
خاکستر است تحفۀ پس کوچه های شهر
بر زخم های سلسله، شد آتش التیام
بر ساحت مقدس لب های پرپری
با سنگ کینه سنگدلی می دهد سلام
پیشانی شکسته و خونی که جاری است
بر روی نی خضاب شده چهرۀ امام
با کینۀ علی همۀ شهر آمدند
بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام
یوسف رحیمی
بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام
این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست
یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام
یک آسمان ستارۀ آتش گرفته و
یک کاروان شراره و غم های نا تمام
در این دیار، هلهله و پایکوبی است
انگار رسم تسلیت و عرض احترام
چشمان خیره و حرم آل فاطمه
سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام
خاکستر است تحفۀ پس کوچه های شهر
بر زخم های سلسله، شد آتش التیام
بر ساحت مقدس لب های پرپری
با سنگ کینه سنگدلی می دهد سلام
پیشانی شکسته و خونی که جاری است
بر روی نی خضاب شده چهرۀ امام
با کینۀ علی همۀ شهر آمدند
بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام
یوسف رحیمی
۸۳۲
۱۴ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.