دوباره به پول نیاز پیدا کرده بود چند بار از امام کمک خوا

دوباره به پول نیاز پیدا کرده بود. چند بار از امام کمک خواسته بود , اینبار اما رویش نمی شد .

ایستاد روبروی امام , می خواست نیازش را بگوید .خجالت می کشید .

امام کیسه ای پول درآورد و به او داد , قبل از اینکه حرفی بزند.

نمی خواست بیش از این شرمساریش را ببیند .

(برگرفته از کتاب « آفتاب غریب » از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب)
برگرفته از وبلاگ لطفا سیب زمینی نباشید!
دیدگاه ها (۲)

چاووشی خوانی یک.چند وقت قبل رفتم فرودگاه... کربلایی داشتیم.....

باید به بال رفت و درآورد گیوه را در بارگاه قرب تو پا اح...

درد دارم ای پدر در قسمت پا بیشتر چون اثر کرده به پایم خار صح...

دروازه ورودی شهر است و ازدحام بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط