پارت هفتم
پارت هفتم🖤🍷✨️✨️
(در حالی که دستاشون با زنجیر به هم بسته شده بود از انبار خارج میشن بیرون انبار یه محوطه سنگی که به یه دریاچه منتهی میشد بود و تعداد زیادی از اون شنل سیاها وجود داشت که همه به یه نوع شمشیر خاص با یه غلاف بلند مسلح بودن)
دازای اروم به چویا میگه°: هر وقت تا سه شمردم خودت میدونی چیکار کنی دیگه...
(چویا نیش خند میزنه°)
چویا: ای عوضی😏
(دازای با سنجاق تو دستش قفل زنجیرارو باز میکنه°)
(چویا خودشو به حالت فساد درمیاره همه افراد تا به خودشون بیان چویا با فساد همه چیزو نابود میکنه.°
محوطه سنگی یه شکاف عمیق بر میداره
همین لحظه رئیس همون جوخه و افراد با همون شمشیر خاص یه حاله و کمان بُرنده به سمت چویا میفرسته.
دازای میپره و چویا رو هول میده یه خورده از اون حاله به دست دازای میخراشه°
یهو همه افراد با اون شمشیراشون تعداد زیادی از اون حاله های برنده به سمتشون پرت میکنن.°
دازای دست چویا رو میگیره و سریع به سمت دریاچه می دوئه و دوتاشون پرت میشن داخل آب.°
چویا حالت فسادش خنثی میشه
بخاطر فشار زیاد نتونست بالا آب نفس بگیره°
داشت از هوش میرفت که دازای با دهنش بهش اکسیژن میده.°
چویا چشماشو باز میکنه.....
دازای با دستش به سمت چپ اشاره میکنه°
خودشونو با هر سختی که بود به یه خشکی میرسونن.
نفس نفس زنان روی زمین دراز میکشن°)
دازای: هه. ه ....ههه چویا زنده ای...
چویا: ه..هه ...فعلا اره...
دازای: خوبه
چویا: چرا تا از انبار در اومدیم گفتی فرار کنیم؟
میتونستیم اطلاعات زیادی ازشون بدست بیاریم هم راجب خودشون هم رئیس اصلیشون.
دازای: اره میخاستم ولی اونا مارو پیش کسی نمیبردن فوراً دخل هر دومونو میاوردن.
چویا: از کجا مطمعنی
دازای: معلوم بود برای کشتنمون اومدن وگرنه مارو همون موقع که بیهوش بودیم پیش رئیسشون میبردن. دلیلی نداشت مارو به یجای دور افتاده ببرن اونم با اون همه نیرو و اون شمشیرا...... فک کنم شمشیرا عضوی از موهبتشون بود.
چویا: آههه....کل هیکلم درد میکنه.
دازای: پاشو الان وقت شلو ول بازی دراوردن نیس اگه به خودمون نجنبیم هم کاره خودمون ساختس هم مافیا.
(گوشیشو در میاره°)
دازای: موری سان ادرسه اون جاسوسو مسیج کرده ببین این سری قبل از اینکه به اون برسیم کی گروگانمون میگیره😮💨
(چویا با تعجب به دازای نگاه میکنه و خندش میگیره.
یهو هر دوتاشون میزنن زیر خنده°
دازای بلند میشه و دست چویا رو میگیره و بلندش میکنه و دوتایی به سمت محل قرار میرن.°)
خب خب بچه ها این سری هم پارتو طولانی تر دادم هم عکسه رومانو عوض کردم چون یه حسی بهم میگفت این عکس خیلی به این پارت میومد🗿✨️✨️ تو پارت بعد دوباره همون عکس قبلیه البته شاید سر پارتای دیگه هم دوباره همین کارو کنم ولی فعلا همون قبلیه🤌✨️✨️✨️
(در حالی که دستاشون با زنجیر به هم بسته شده بود از انبار خارج میشن بیرون انبار یه محوطه سنگی که به یه دریاچه منتهی میشد بود و تعداد زیادی از اون شنل سیاها وجود داشت که همه به یه نوع شمشیر خاص با یه غلاف بلند مسلح بودن)
دازای اروم به چویا میگه°: هر وقت تا سه شمردم خودت میدونی چیکار کنی دیگه...
(چویا نیش خند میزنه°)
چویا: ای عوضی😏
(دازای با سنجاق تو دستش قفل زنجیرارو باز میکنه°)
(چویا خودشو به حالت فساد درمیاره همه افراد تا به خودشون بیان چویا با فساد همه چیزو نابود میکنه.°
محوطه سنگی یه شکاف عمیق بر میداره
همین لحظه رئیس همون جوخه و افراد با همون شمشیر خاص یه حاله و کمان بُرنده به سمت چویا میفرسته.
دازای میپره و چویا رو هول میده یه خورده از اون حاله به دست دازای میخراشه°
یهو همه افراد با اون شمشیراشون تعداد زیادی از اون حاله های برنده به سمتشون پرت میکنن.°
دازای دست چویا رو میگیره و سریع به سمت دریاچه می دوئه و دوتاشون پرت میشن داخل آب.°
چویا حالت فسادش خنثی میشه
بخاطر فشار زیاد نتونست بالا آب نفس بگیره°
داشت از هوش میرفت که دازای با دهنش بهش اکسیژن میده.°
چویا چشماشو باز میکنه.....
دازای با دستش به سمت چپ اشاره میکنه°
خودشونو با هر سختی که بود به یه خشکی میرسونن.
نفس نفس زنان روی زمین دراز میکشن°)
دازای: هه. ه ....ههه چویا زنده ای...
چویا: ه..هه ...فعلا اره...
دازای: خوبه
چویا: چرا تا از انبار در اومدیم گفتی فرار کنیم؟
میتونستیم اطلاعات زیادی ازشون بدست بیاریم هم راجب خودشون هم رئیس اصلیشون.
دازای: اره میخاستم ولی اونا مارو پیش کسی نمیبردن فوراً دخل هر دومونو میاوردن.
چویا: از کجا مطمعنی
دازای: معلوم بود برای کشتنمون اومدن وگرنه مارو همون موقع که بیهوش بودیم پیش رئیسشون میبردن. دلیلی نداشت مارو به یجای دور افتاده ببرن اونم با اون همه نیرو و اون شمشیرا...... فک کنم شمشیرا عضوی از موهبتشون بود.
چویا: آههه....کل هیکلم درد میکنه.
دازای: پاشو الان وقت شلو ول بازی دراوردن نیس اگه به خودمون نجنبیم هم کاره خودمون ساختس هم مافیا.
(گوشیشو در میاره°)
دازای: موری سان ادرسه اون جاسوسو مسیج کرده ببین این سری قبل از اینکه به اون برسیم کی گروگانمون میگیره😮💨
(چویا با تعجب به دازای نگاه میکنه و خندش میگیره.
یهو هر دوتاشون میزنن زیر خنده°
دازای بلند میشه و دست چویا رو میگیره و بلندش میکنه و دوتایی به سمت محل قرار میرن.°)
خب خب بچه ها این سری هم پارتو طولانی تر دادم هم عکسه رومانو عوض کردم چون یه حسی بهم میگفت این عکس خیلی به این پارت میومد🗿✨️✨️ تو پارت بعد دوباره همون عکس قبلیه البته شاید سر پارتای دیگه هم دوباره همین کارو کنم ولی فعلا همون قبلیه🤌✨️✨️✨️
- ۴.۹k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط