𝓟𝓪𝓻𝓽 16🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 16🥺🤍🖇️
جانگکوک ویو
خندم گرفت کمکم کرد بلند شم
ا/ت : پس چی بگم
جانگکوک : فقط رسمی حرف نزن
ا/ت : قول نمیدم
جانگکوک : توی خونه نه ولی وقتی که تنهاییم اینطوری حرف نزن
ا/ت : باشه
جانگکوک : پس واسه همین بود که هر موقع کتابو میگرفتم ازت میگفتی خوندم در اصل نخونده بودی از قبل حفظ بودی
ا/ت : آره خب یجورایی
جانگکوک : چاپ دیگه ای هم داره؟
ا/ت : آره یه چند تایی داره
جانگکوک : به منم میدی دیگه نه؟
ا/ت : اگه این دفترو نمیخوندی میدادم
جانگکوک : اگه ندی خودم برشون میدارم
ا/ت : همیشه انقدر لجبازی؟
جانگکوک : هیی یه جورایی
ا/ت : یه جورایی؟
جانگکوک : باشه بابا خیلی لجبازم
خندید منم خندیدم
ا/ت : میشینی؟
جانگکوک : البته
نشستیم کنار درخت و به درخت تکیه دادیم
جانگکوک : چند وقته کتاب مینویسی؟
ا/ت : خب...2 سالی میشه
جانگکوک : 2 سال؟....چه زیاد
ا/ت : هوم ....
ا/ت :...راستی از دوست دخترت چخبر؟
چی دوست دخترم؟
جانگکوک : دوست دخترم کیه؟
ا/ت : همون...زن چشم سبزه قد بلنده که تو مهمونی هم بود
آیشه رو میگه زدم زیر خنده
ا/ت : چیه چرا میخندی
بلند تر خندیدم
ا/ت : چیشده آخه چیز خنده داری گفتم ؟
بهش نگاه کردم بازم خندم گرفت اشکم دراومده بود اونم خندش گرفته بود از لحن حرف زدنش میشد فهمید
ا/ت : بابا چیشده؟
صاف نشستم و اشکامو پاک کردم
جانگکوک : به آیشه گفتی دوست دخترم
ا/ت : آیشه؟
جانگکوک : اون.. خواهرمه
ا/ت : واقعا؟ من فکر کردم.... دوست دخترته
بازم خندیدم
ا/ت : خب چیه هر کی بود همین فکرو میکرد
فقط بهش میخندیدم واقعا فکر کرده آیشه دوست دخترمه
ا/ت : نخند دیگه هر کی بود همین فکرو میکرد
نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم خیلی خندیدم خوابیده بودم رو چمنا و میخندیدم
ا/ت : هی نخند دیگه
جانگکوک : ب باشه
خواستم بلند شم دستشو جلوم دراز کرد دستشو گرفتم و پاشدم
جانگکوک : چرا کتاباتو برای همه چاپ نمیکنی؟
ا/ت : دلم نمیخواد میخوام این کتابا فقط و فقط مال خودم باشن
جانگکوک : مال من و تو اون کتابا رو به منم میدی خودت گفتی
بهم خندید
ا/ت : من نگفتم تو گفتی
جانگکوک : مهم نیست که نه؟
ا/ت : آره
جانگکوک : خب آیشه خواهرم بود من دوست دختر ندارم ولی انگاری تو دوست پسر داری
حتی با به زبون اوردن این کلمه هم اعصابم خورد میشه
ا/ت : نه اون دوست پسر سابقم بود بهم خیانت کرد
جانگکوک : ولی تو هنوز دوسش داری
ا/ت : نه من فراموشش کردم
جانگکوک : پس چرا میخواستی بهش زنگ بزنی
ا/ت : خب من من
جانگکوک : تو
ا/ت : من فقط میخواستم حالشو بپرسم همین
جانگکوک : باور کنم الان؟
ا/ت : باور کن...باور کن
بهش نگاه کردم چشماش راستشو میگفت چشماش میگفت که دوسش نداره از چشماش خوندم
چون شب بود نور زیادی روشن نبود فقط نور کنار دیوار ها روشن بودن
ا/ت : هعیییی
ا/ت ویو
خسته بودم تکیه دادم به درخت که صدای جیغ یکی اومد
هردومون برگشتیم سمت صدا از تو خونه میومد پاشدیم و دوییدیم سمت سالن صدای جیغ از آشپزخونه میومد
رفتیم اونجا آجوما رو ٱپن وایساده بود
ا/ت و جانگکوک : آجوما
برگشت سمتمون
آجوما : بچه ها تروخدا اون سوسکو از اینجا ببرید
رد نگاشو گرفتم سوسکه روی دیوار بود
جانگکوک : اون از کجا اومده ا/ت ببرش بیرون
بهش نگاه کردم
ا/ت : من؟
جانگکوک : حتی فکرشم نکن که من نزدیک اون بشم سوسکه پرید پایین و داشت میومد سمتمون چقدرم تند راه میرفت نگاش کردم رفته بود روی ٱپن کنار آجوما وایساده بود باورم نمیشه انقدر میترسه رفتم یه دمپایی برداشتم و تا خواست بیاد رو پام کشتمش بیچاره له شد بهشون نگاه کردم
آجوما : خوب شد بودی دخترم
جانگکوک : تو نمیترسی؟
ا/ت : نه اونا خیلی کوچولوان نمیتونن کاری باهات داشته باشن
آجوما : دخترم میتونی این لیستو بدی به نگهبانِ جلوی در میخواستم ببرم ولی این سوسکه نزاشت تا من یه لیوان آب بخورم و اینجا هارو تمیز کنم بیا باشه؟
ا/ت : باشه الان میبرم بعدم میام
رفتم سمت نگهبانای جلوی در 2 تا بودن رفتم کنار یکیشون وایسادم زدم به شونش برگشت سمتم
ا/ت : سلام..آجوما گفتش که این لیستو بدم بهتون
یکم بهم نگاه کرد آدم نبود که غول بود باید سرمو بالا میگرفتم نگاش میکردم صدای اون یکی اومد برگشتم سمت اون یکی
نگهبان 2 : من میرم دستشویی تو حواست هست دیگه
نگهبان 1 : آره تو برو من حواسم هست
رفتش برگشتم سمت همونی که داشتم باهاش حرف میزدم لیستو گرفتم جلوش که یهو شونمو گرفت و چسبوندم به دیوار
نگهبان : ببینم تو کی اومدی چرا من تورو تا حالا ندیدم
ا/ت : ولم کن
چسبید بهم
نگهبان : اسمت چیه
ا/ت : برو کنار
خواستم برم که نزاشت گفتم این آدم نیست غوله
نگهبان : نشنیدم... اسمت چیه؟
ا/ت : به تو چه غول تَشَن
جانگکوک ویو
خندم گرفت کمکم کرد بلند شم
ا/ت : پس چی بگم
جانگکوک : فقط رسمی حرف نزن
ا/ت : قول نمیدم
جانگکوک : توی خونه نه ولی وقتی که تنهاییم اینطوری حرف نزن
ا/ت : باشه
جانگکوک : پس واسه همین بود که هر موقع کتابو میگرفتم ازت میگفتی خوندم در اصل نخونده بودی از قبل حفظ بودی
ا/ت : آره خب یجورایی
جانگکوک : چاپ دیگه ای هم داره؟
ا/ت : آره یه چند تایی داره
جانگکوک : به منم میدی دیگه نه؟
ا/ت : اگه این دفترو نمیخوندی میدادم
جانگکوک : اگه ندی خودم برشون میدارم
ا/ت : همیشه انقدر لجبازی؟
جانگکوک : هیی یه جورایی
ا/ت : یه جورایی؟
جانگکوک : باشه بابا خیلی لجبازم
خندید منم خندیدم
ا/ت : میشینی؟
جانگکوک : البته
نشستیم کنار درخت و به درخت تکیه دادیم
جانگکوک : چند وقته کتاب مینویسی؟
ا/ت : خب...2 سالی میشه
جانگکوک : 2 سال؟....چه زیاد
ا/ت : هوم ....
ا/ت :...راستی از دوست دخترت چخبر؟
چی دوست دخترم؟
جانگکوک : دوست دخترم کیه؟
ا/ت : همون...زن چشم سبزه قد بلنده که تو مهمونی هم بود
آیشه رو میگه زدم زیر خنده
ا/ت : چیه چرا میخندی
بلند تر خندیدم
ا/ت : چیشده آخه چیز خنده داری گفتم ؟
بهش نگاه کردم بازم خندم گرفت اشکم دراومده بود اونم خندش گرفته بود از لحن حرف زدنش میشد فهمید
ا/ت : بابا چیشده؟
صاف نشستم و اشکامو پاک کردم
جانگکوک : به آیشه گفتی دوست دخترم
ا/ت : آیشه؟
جانگکوک : اون.. خواهرمه
ا/ت : واقعا؟ من فکر کردم.... دوست دخترته
بازم خندیدم
ا/ت : خب چیه هر کی بود همین فکرو میکرد
فقط بهش میخندیدم واقعا فکر کرده آیشه دوست دخترمه
ا/ت : نخند دیگه هر کی بود همین فکرو میکرد
نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم خیلی خندیدم خوابیده بودم رو چمنا و میخندیدم
ا/ت : هی نخند دیگه
جانگکوک : ب باشه
خواستم بلند شم دستشو جلوم دراز کرد دستشو گرفتم و پاشدم
جانگکوک : چرا کتاباتو برای همه چاپ نمیکنی؟
ا/ت : دلم نمیخواد میخوام این کتابا فقط و فقط مال خودم باشن
جانگکوک : مال من و تو اون کتابا رو به منم میدی خودت گفتی
بهم خندید
ا/ت : من نگفتم تو گفتی
جانگکوک : مهم نیست که نه؟
ا/ت : آره
جانگکوک : خب آیشه خواهرم بود من دوست دختر ندارم ولی انگاری تو دوست پسر داری
حتی با به زبون اوردن این کلمه هم اعصابم خورد میشه
ا/ت : نه اون دوست پسر سابقم بود بهم خیانت کرد
جانگکوک : ولی تو هنوز دوسش داری
ا/ت : نه من فراموشش کردم
جانگکوک : پس چرا میخواستی بهش زنگ بزنی
ا/ت : خب من من
جانگکوک : تو
ا/ت : من فقط میخواستم حالشو بپرسم همین
جانگکوک : باور کنم الان؟
ا/ت : باور کن...باور کن
بهش نگاه کردم چشماش راستشو میگفت چشماش میگفت که دوسش نداره از چشماش خوندم
چون شب بود نور زیادی روشن نبود فقط نور کنار دیوار ها روشن بودن
ا/ت : هعیییی
ا/ت ویو
خسته بودم تکیه دادم به درخت که صدای جیغ یکی اومد
هردومون برگشتیم سمت صدا از تو خونه میومد پاشدیم و دوییدیم سمت سالن صدای جیغ از آشپزخونه میومد
رفتیم اونجا آجوما رو ٱپن وایساده بود
ا/ت و جانگکوک : آجوما
برگشت سمتمون
آجوما : بچه ها تروخدا اون سوسکو از اینجا ببرید
رد نگاشو گرفتم سوسکه روی دیوار بود
جانگکوک : اون از کجا اومده ا/ت ببرش بیرون
بهش نگاه کردم
ا/ت : من؟
جانگکوک : حتی فکرشم نکن که من نزدیک اون بشم سوسکه پرید پایین و داشت میومد سمتمون چقدرم تند راه میرفت نگاش کردم رفته بود روی ٱپن کنار آجوما وایساده بود باورم نمیشه انقدر میترسه رفتم یه دمپایی برداشتم و تا خواست بیاد رو پام کشتمش بیچاره له شد بهشون نگاه کردم
آجوما : خوب شد بودی دخترم
جانگکوک : تو نمیترسی؟
ا/ت : نه اونا خیلی کوچولوان نمیتونن کاری باهات داشته باشن
آجوما : دخترم میتونی این لیستو بدی به نگهبانِ جلوی در میخواستم ببرم ولی این سوسکه نزاشت تا من یه لیوان آب بخورم و اینجا هارو تمیز کنم بیا باشه؟
ا/ت : باشه الان میبرم بعدم میام
رفتم سمت نگهبانای جلوی در 2 تا بودن رفتم کنار یکیشون وایسادم زدم به شونش برگشت سمتم
ا/ت : سلام..آجوما گفتش که این لیستو بدم بهتون
یکم بهم نگاه کرد آدم نبود که غول بود باید سرمو بالا میگرفتم نگاش میکردم صدای اون یکی اومد برگشتم سمت اون یکی
نگهبان 2 : من میرم دستشویی تو حواست هست دیگه
نگهبان 1 : آره تو برو من حواسم هست
رفتش برگشتم سمت همونی که داشتم باهاش حرف میزدم لیستو گرفتم جلوش که یهو شونمو گرفت و چسبوندم به دیوار
نگهبان : ببینم تو کی اومدی چرا من تورو تا حالا ندیدم
ا/ت : ولم کن
چسبید بهم
نگهبان : اسمت چیه
ا/ت : برو کنار
خواستم برم که نزاشت گفتم این آدم نیست غوله
نگهبان : نشنیدم... اسمت چیه؟
ا/ت : به تو چه غول تَشَن
۱۶۷.۶k
۲۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.