نگهبان : اسمت چیه
نگهبان : اسمت چیه
ا/ت : برو کنار
خواستم برم که نزاشت گفتم این آدم نیست غوله
نگهبان : نشنیدم... اسمت چیه؟
ا/ت : به تو چه غول تَشَن
بهم خندید کجاش خنده داره من جدی حرف میزنم
نگهبان : چیه نکنه خوشت اومده
ا/ت : از تو؟
نگهبان : آره
ا/ت : عمر
نزاشت حرفمو کامل کنم و خم شد صورتش نزدیکم کرد
نگهبان : نظرت چیه اسمتو بگی هوم؟
ا/ت : اسمم به تو چه
نگهبان : میخوام اسمتو بدونم
ا/ت : خب ندون
خندیدش
ا/ت : چیه به چی میخندی
نگهبان : به تو
ا/ت : نخند
نگهبان : بگو اسمت چیه تا نخندم
ا/ت : به همین خیال باش
نگهبان : باشه
با زبونش لبشو خیس کرد صورتشو اورد نزدیک تر خواستم هولش بدم عقب ولی واقعا غول بود فکر نکنم کسی حریف این بشه
1 میلیمتر با صورتم فاصله داشت
ا/ت : باشه باشه میگم
یکم رفت عقب
نگهبان : منتظرم
ا/ت : اسمم مِلیساس
نگهبان : دروغ نگو
اینم بدیه منه اگه دروغ بگم چشمام منو لو میدن لعنتی مگر اینکه خیلی شانس باهام یار باشه که الان انگاری اصلا نیستش که بخواد یار باشه
ا/ت : دروغ نمیگم
نگهبان : کاملا واضحه که دروغ میگی
ا/ت : نه
صدای آجوما از داخل میومد
آجوما : ا/تتت دخترم کجایی
ا/ت : اینجام آجوما تو برو الان میام
آجوما : زود بیا
ا/ت : باشه
نگهبان : دیدی دروغ گفتی
برگشتم بهش نگاه کردم
ا/ت : چی
نگهبان : پس اسمت ا/ته
ا/ت :....آره هست که چی
نگهبان : هیچی بعدا میبینمت ا/ت
ا/ت : ببین منو
آجوما : دخترم کجا موندی بیا دیگه
ا/ت : اومدم آجوما
رفت کنار
دوییدم سمت سالن آجوما جلوی آشپزحونه بود بهم نگاه کرد
آجوما : تو کجای دختر گفتم برو لیستو بده و بیا 2 ساعته کجایی
ا/ت : ببخشید چیز شد
آجوما : چی شد
ا/ت : نگهبان یه کاری داشت من وایساده بودم تا کارش تموم بشه و بیاد
آجوما : باشه اشکال نداره میتونی بیای بهم کمک کنی؟
ا/ت : البته
آجوما : پس بیا
دنبالش رفتم تو آشپزحونه
جانگکوک ویو
رفتش تا لیستو بده نگهبان منم رفتم تو اتاقم خودمو رو تخت پرت کردم و میخواستم ذهنمو خالی کنم ولی نمیشد یه چیزی بود که نمیتونستم از ذهنم بیرونش کنم نمیدونم چرا اینطوری شدم پاشدم یه دوش یک ربعی گرفتم لباسامو عوض کردم و خوابیدم آخیشش راحت شدم چشمامو بستم خواستم بخوابم که گوشیم زنگ خورد برداشتم
جانگکوک : بله
آیشه : سلام داداش منم
جانگکوک : اتفاقی افتاده این وقت شب؟
آیشه : نه فقط خواستم حالتو بپرسم
بهش خندیدم
جانگکوک : الان؟
آیشه : نخند دیگه خب الان وقت کردم
جانگکوک : باشه نمیخندم
آیشه : خب چطوری؟
جانگکوک : خوبم تو چی؟
آیشه : منم خوبم یه سوال داشتم
جانگکوک : چی؟
چه سوالی میتونه داشته باشه
آیشه : مرتو ندیدی؟ هر چی بهش زنگ میزنم جواب نمیده
جانگکوک : یعنی چی چرا جواب نمیده؟
آیشه : نمیدونم چرا خبری ازش نیست
جانگکوک : مطمعنی؟
آیشه : آره خودت بهش زنگ بزن میفهمی
جانگکوک : باشه
آیشه : خبرشو بهم بده
جانگکوک : باشه
قط کردم و زنگ زدم به مرت بعد از چند تا بوق برداشت
جانگکوک : پسر تو کجایی
مرت : ببخشید استخر بودم الان تونستم بیام
جانگکوک : خدا بگم چیکارت نکنه
بهم خندید
مرت : چرا؟!
ا/ت : برو کنار
خواستم برم که نزاشت گفتم این آدم نیست غوله
نگهبان : نشنیدم... اسمت چیه؟
ا/ت : به تو چه غول تَشَن
بهم خندید کجاش خنده داره من جدی حرف میزنم
نگهبان : چیه نکنه خوشت اومده
ا/ت : از تو؟
نگهبان : آره
ا/ت : عمر
نزاشت حرفمو کامل کنم و خم شد صورتش نزدیکم کرد
نگهبان : نظرت چیه اسمتو بگی هوم؟
ا/ت : اسمم به تو چه
نگهبان : میخوام اسمتو بدونم
ا/ت : خب ندون
خندیدش
ا/ت : چیه به چی میخندی
نگهبان : به تو
ا/ت : نخند
نگهبان : بگو اسمت چیه تا نخندم
ا/ت : به همین خیال باش
نگهبان : باشه
با زبونش لبشو خیس کرد صورتشو اورد نزدیک تر خواستم هولش بدم عقب ولی واقعا غول بود فکر نکنم کسی حریف این بشه
1 میلیمتر با صورتم فاصله داشت
ا/ت : باشه باشه میگم
یکم رفت عقب
نگهبان : منتظرم
ا/ت : اسمم مِلیساس
نگهبان : دروغ نگو
اینم بدیه منه اگه دروغ بگم چشمام منو لو میدن لعنتی مگر اینکه خیلی شانس باهام یار باشه که الان انگاری اصلا نیستش که بخواد یار باشه
ا/ت : دروغ نمیگم
نگهبان : کاملا واضحه که دروغ میگی
ا/ت : نه
صدای آجوما از داخل میومد
آجوما : ا/تتت دخترم کجایی
ا/ت : اینجام آجوما تو برو الان میام
آجوما : زود بیا
ا/ت : باشه
نگهبان : دیدی دروغ گفتی
برگشتم بهش نگاه کردم
ا/ت : چی
نگهبان : پس اسمت ا/ته
ا/ت :....آره هست که چی
نگهبان : هیچی بعدا میبینمت ا/ت
ا/ت : ببین منو
آجوما : دخترم کجا موندی بیا دیگه
ا/ت : اومدم آجوما
رفت کنار
دوییدم سمت سالن آجوما جلوی آشپزحونه بود بهم نگاه کرد
آجوما : تو کجای دختر گفتم برو لیستو بده و بیا 2 ساعته کجایی
ا/ت : ببخشید چیز شد
آجوما : چی شد
ا/ت : نگهبان یه کاری داشت من وایساده بودم تا کارش تموم بشه و بیاد
آجوما : باشه اشکال نداره میتونی بیای بهم کمک کنی؟
ا/ت : البته
آجوما : پس بیا
دنبالش رفتم تو آشپزحونه
جانگکوک ویو
رفتش تا لیستو بده نگهبان منم رفتم تو اتاقم خودمو رو تخت پرت کردم و میخواستم ذهنمو خالی کنم ولی نمیشد یه چیزی بود که نمیتونستم از ذهنم بیرونش کنم نمیدونم چرا اینطوری شدم پاشدم یه دوش یک ربعی گرفتم لباسامو عوض کردم و خوابیدم آخیشش راحت شدم چشمامو بستم خواستم بخوابم که گوشیم زنگ خورد برداشتم
جانگکوک : بله
آیشه : سلام داداش منم
جانگکوک : اتفاقی افتاده این وقت شب؟
آیشه : نه فقط خواستم حالتو بپرسم
بهش خندیدم
جانگکوک : الان؟
آیشه : نخند دیگه خب الان وقت کردم
جانگکوک : باشه نمیخندم
آیشه : خب چطوری؟
جانگکوک : خوبم تو چی؟
آیشه : منم خوبم یه سوال داشتم
جانگکوک : چی؟
چه سوالی میتونه داشته باشه
آیشه : مرتو ندیدی؟ هر چی بهش زنگ میزنم جواب نمیده
جانگکوک : یعنی چی چرا جواب نمیده؟
آیشه : نمیدونم چرا خبری ازش نیست
جانگکوک : مطمعنی؟
آیشه : آره خودت بهش زنگ بزن میفهمی
جانگکوک : باشه
آیشه : خبرشو بهم بده
جانگکوک : باشه
قط کردم و زنگ زدم به مرت بعد از چند تا بوق برداشت
جانگکوک : پسر تو کجایی
مرت : ببخشید استخر بودم الان تونستم بیام
جانگکوک : خدا بگم چیکارت نکنه
بهم خندید
مرت : چرا؟!
۱۳۵.۵k
۲۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.