دستهایِ من را که ببینی
دستهایِ من را که ببینی
میفهمی من دیگر ناامید شدم از دوست داشته شدن
دستهای بی سرخی و سیاهیم که چفتِ هیچ دستانی نخواهد بود
دستمال های مچاله شده با سیاهی را که تویِ جیب هایم ببینی
میفهمی من از پاک شدن اشکهایم با دستانِ داغِ و امنِ کسی ناامیدم
از آنقدر خودم بودن با کسی که تنهایی هایم را بی هراس رویِ دوشش بگذارم
به چشم هایم که نگاه کنی
تا چشم کار میکند کِدری میبینی
عوض برقِ دوست داشتن یا دوست داشته شدن.
آدم از یک جا به بعد
اعضای بدنش خسته از هر چیز بودن را جیغ میزنند
پاهایش نخواستن برای هم قدم شدن با کسی
لبهایِ صورتی کمرنگ مایل به سفیدش
بی میل بودن به بوسیدن و بوسیده شدن
آغوشش زار زدن و گشاد و تنگ بودن برایِ قد و قواره ی هر آغوشی.
میدانی
من با تمامِ قوا و اعضا و هرچه کلمه توی دنیا هست و هرچه واژه بعدا به لغت نامه اضافه خواهد شد
یک چیز را فریاد میزنم:
من از دوست داشته شدن ناامیدم
از دوست داشتن دلگیر
و از
هرچیزی که سه حرفی عشق را
تویِ خودش جا داده
بیزار...
#فاطمه_جوادی
میفهمی من دیگر ناامید شدم از دوست داشته شدن
دستهای بی سرخی و سیاهیم که چفتِ هیچ دستانی نخواهد بود
دستمال های مچاله شده با سیاهی را که تویِ جیب هایم ببینی
میفهمی من از پاک شدن اشکهایم با دستانِ داغِ و امنِ کسی ناامیدم
از آنقدر خودم بودن با کسی که تنهایی هایم را بی هراس رویِ دوشش بگذارم
به چشم هایم که نگاه کنی
تا چشم کار میکند کِدری میبینی
عوض برقِ دوست داشتن یا دوست داشته شدن.
آدم از یک جا به بعد
اعضای بدنش خسته از هر چیز بودن را جیغ میزنند
پاهایش نخواستن برای هم قدم شدن با کسی
لبهایِ صورتی کمرنگ مایل به سفیدش
بی میل بودن به بوسیدن و بوسیده شدن
آغوشش زار زدن و گشاد و تنگ بودن برایِ قد و قواره ی هر آغوشی.
میدانی
من با تمامِ قوا و اعضا و هرچه کلمه توی دنیا هست و هرچه واژه بعدا به لغت نامه اضافه خواهد شد
یک چیز را فریاد میزنم:
من از دوست داشته شدن ناامیدم
از دوست داشتن دلگیر
و از
هرچیزی که سه حرفی عشق را
تویِ خودش جا داده
بیزار...
#فاطمه_جوادی
۱.۴k
۰۶ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.