عشق اشتباه🪽🌑
عشق اشتباه🪽🌑
قسمت چهارم: بغل:)
_________________
ببخشید خانم...
*میکاسا سر شو اینوری میکنه*
میکاسا:بله.... عه لیوای تویی؟؟ مگه نگفتی نمیای
لیوای: حالا وللش میگم هانجی کجاست؟
میکاسا:اوه مطمعنم از دیدنت ذوق میکرد ولی.. خببب... میدونی..... اون تو این هواپیما نیس!
لیوای:چی؟؟ م... م... منظورت چیه که نیست؟
میکاسا:خب راستش اون الان تو فرودگاهه و منتظر هواپیما هست خلاصه بهت بگم هواپیما ما از هواپیما اون جداست
ارن: عه سلام لیوای مگه تو نگفتی که نمی...
لیوای:خفه شو با هردوتونم با من حرف نزنین!
ارن: چشه؟
میکاسا:بخاطر اینکه هانجی نیس ناراحته
لیوای:اصلا هم ناراحت نیستم!
خلبان: خب تا دقایقی دیگر فرود میایم
*فرود امدن*
ارن:خب من میرم ماشین میگیرم بریم هتل
لیوای: پس هانجی چی؟؟؟
میکاسا:ارن ادرس هتلو به هانجی داده نگرانش نباش
لیوای:نگرانش نیستم من اینجا یکاری دارم برم انجام بدم میام
ارن: اوکی بای
میکاسا: چی ولم کن نمیخوام بیاممممممم
ارن:بیا اینقد فضول نباش
یک ساعت بعد
از دید هانجی
از هواپیما بیرون رفتم و رفتم که چمدونم رو بردارم و به هتل برگردم
پایان دید هانجی
لیوای :هانجی کجاییییی
وایسا اون... اون... هانجیه.....
*لیوای به سرعت باد دوید و محکم هانجی رو بغل کرد*
هانجی:اوهوی داری چیکار میکنی اقا ولم کن
*هانجی فهمید که لیوایه*
هانجی:عه تویی؟ اوممم... راستش میخواستم دوباره ازت معذرت بخوا....
لیوای:هانجی زویی
هانجی:چرا داری منو اینطوری صدا میکنی؟؟؟
لیوای:دوست دارم!
هانجی:با منی؟
لیوای:اره
هانجی:مست کردی؟
لیوای: نه
*لیوای دست هانجی رو میگیره و میبره*
هانجی:وایسا چمدونم...
لیوای:اوردمش! ایناها
*همینطوری دست در دست داشتن میرفتن که میکاسا و ارن جلوشون سبز میشن*
*لیوای دست هانجی رو ول میکنه*
میکاسا:میگم ها... ها... هانجی
___________________
نگران نباشید سریع پارت بعدو میذارم🎧⛓️
قسمت چهارم: بغل:)
_________________
ببخشید خانم...
*میکاسا سر شو اینوری میکنه*
میکاسا:بله.... عه لیوای تویی؟؟ مگه نگفتی نمیای
لیوای: حالا وللش میگم هانجی کجاست؟
میکاسا:اوه مطمعنم از دیدنت ذوق میکرد ولی.. خببب... میدونی..... اون تو این هواپیما نیس!
لیوای:چی؟؟ م... م... منظورت چیه که نیست؟
میکاسا:خب راستش اون الان تو فرودگاهه و منتظر هواپیما هست خلاصه بهت بگم هواپیما ما از هواپیما اون جداست
ارن: عه سلام لیوای مگه تو نگفتی که نمی...
لیوای:خفه شو با هردوتونم با من حرف نزنین!
ارن: چشه؟
میکاسا:بخاطر اینکه هانجی نیس ناراحته
لیوای:اصلا هم ناراحت نیستم!
خلبان: خب تا دقایقی دیگر فرود میایم
*فرود امدن*
ارن:خب من میرم ماشین میگیرم بریم هتل
لیوای: پس هانجی چی؟؟؟
میکاسا:ارن ادرس هتلو به هانجی داده نگرانش نباش
لیوای:نگرانش نیستم من اینجا یکاری دارم برم انجام بدم میام
ارن: اوکی بای
میکاسا: چی ولم کن نمیخوام بیاممممممم
ارن:بیا اینقد فضول نباش
یک ساعت بعد
از دید هانجی
از هواپیما بیرون رفتم و رفتم که چمدونم رو بردارم و به هتل برگردم
پایان دید هانجی
لیوای :هانجی کجاییییی
وایسا اون... اون... هانجیه.....
*لیوای به سرعت باد دوید و محکم هانجی رو بغل کرد*
هانجی:اوهوی داری چیکار میکنی اقا ولم کن
*هانجی فهمید که لیوایه*
هانجی:عه تویی؟ اوممم... راستش میخواستم دوباره ازت معذرت بخوا....
لیوای:هانجی زویی
هانجی:چرا داری منو اینطوری صدا میکنی؟؟؟
لیوای:دوست دارم!
هانجی:با منی؟
لیوای:اره
هانجی:مست کردی؟
لیوای: نه
*لیوای دست هانجی رو میگیره و میبره*
هانجی:وایسا چمدونم...
لیوای:اوردمش! ایناها
*همینطوری دست در دست داشتن میرفتن که میکاسا و ارن جلوشون سبز میشن*
*لیوای دست هانجی رو ول میکنه*
میکاسا:میگم ها... ها... هانجی
___________________
نگران نباشید سریع پارت بعدو میذارم🎧⛓️
۷.۲k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.