🍃 🌷 🍃
🍃 🌷 🍃
تاس ها را ریختیم
نگاهم کرد و گفت
زندگی ات را می بازی ها؛؛؛
گفتم شما مراقب خدایی ات باش!
گفت اصلا از اول مال من بود!
گفتم دوباره به دستش بیاور!
گفت هنوز شانس داری با چیزی عوضش کنی!
با یک دریا قورمه سبزی؟
یک کوه ته دیگ!
یک آبشار نوشابه!
گفتم خدااا جان
مراقب خدایی ات باش عزیزم!
گفت پس بریز
ریختم
جفت عشق آمد!
با رمز مقدس یا چشمهایش!
گفتم خدا جان،
ما که رفتیم؛
اما میگویم برای شام قورمه سبزی بپزد
امشب شام میهمان ما...
#حامد_نیازی
تاس ها را ریختیم
نگاهم کرد و گفت
زندگی ات را می بازی ها؛؛؛
گفتم شما مراقب خدایی ات باش!
گفت اصلا از اول مال من بود!
گفتم دوباره به دستش بیاور!
گفت هنوز شانس داری با چیزی عوضش کنی!
با یک دریا قورمه سبزی؟
یک کوه ته دیگ!
یک آبشار نوشابه!
گفتم خدااا جان
مراقب خدایی ات باش عزیزم!
گفت پس بریز
ریختم
جفت عشق آمد!
با رمز مقدس یا چشمهایش!
گفتم خدا جان،
ما که رفتیم؛
اما میگویم برای شام قورمه سبزی بپزد
امشب شام میهمان ما...
#حامد_نیازی
۲۸۷
۲۹ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.