عشق پنهان
عشق پنهان.
#لیسا
امروز اون پسر یونگی بهم زنگ زد و گفت که امشب بیایم دعوتیم پارتی داریم منم گفتم میایم چون کنار دخترا بودم شروع کردم به حرف زدن
من:رزی میگم میدونی امروز چی شد.
رزی:چی ؟
من:رفتم خونه جونگ کوک اینا خب.
رزی:خب .
من:دیگه وقتی رفتیم دخترا رو تو زیر زمین ببینیم یه جوری شد حالتش
رزی:خب داره جالب میشه.
من:دیگه اومد جلو گوشم و اومد که بلخره یه شب باهم میخوابه و اینا
رزی:خبببببب؟
من:خب همین دیگه
رزی:دروغ گو
من:والا
رزی:باش منم باور کردم
گوشم یه دفعه ای زنگ خورد به شماره نگاه کردم نوشه بود مامور مخفی زود برش داشتم
من:الو جنی
جنی:قربان بلخره همه شون دارن اموزش میبینن
من:اهاا یکی پیشته ؟باشه خوبه افرین امشب زود بیا خونه باند....دعوتمون کردن امشب پارتیه
جنی:واقعا باشه قربان،عوضی خیلی خوشحالمم
من:مسخره😂
جنی:باشه فعلا بای
تقریبا ساعت 10 بود که جنی اومد خستگی از سر و روش میبارید.زود رفتم طرفش و بغلش کردم که اونم از فرط خستیگی تند بغلم کرد بعد از یکم رزی و جیسو ام اومدن هم و بغل کرده بودیم که یهو یکی در زد زود از هم جدا شدیم و صاف وایستادیم با لحن رسایی گفتم
من:بیا تو
در و باز کرد و اومد داخل یکی از خدمتکارا بود یه پاکتم دستش بود
من:خانم اروشی بفرماید چیزی شده
اروشی:امم بله،یکی از بادیگاردا این پاکت رو داد دستم و گفت بدش به رییس.
من:واقعا،باشه میتونی بری
اروشی:باشه خانم.
پاکت رو سر میز گذاشت و رفت مام زود بهش هجوم بردیم 😐که ببینم چیه زود
جیسو:لیسا لطفا بازش نکن شاید مثل دفعه قبل یه سر قطع شده توش باشه
جنی:برو کنار من ببینم
رزی:من و جنی باهم میبینم شما ها برید کنار
من:امم باشه من رفتم
جنی و رزی شروع کردن به باز کردن پاکت همه چسب هاش رو کندن و درش رو باز کردن استرس گرفته بودم که ببینم چیه که یهو جنی یه لباس در اورد خیلی خوشمل بود زود رفتم سراغش رزییم یه کاغذ در اورد شروع کرد به خوندش
نامه:فک کنم خوشت بیاد برای امشب بپوش
من:بچها فک کنم بم بم باشه
رزی:نه واییییییی ارهههه اونه
جنی :خوش به حالت امشب لباس داری😔
من:یکی از لباس های من رو بپوش فک کنم بهت بیاد
.....مهمونی:
از ماشینم پیاده شدیم کلی ماشین پارک شده بود در ویلاهم باز بود باهم دیگه قدم برمیداشتیم وارد خونه شدیم تق تق کفش هامون تو سالن صدا میداد که همه سر ها چرخید طرف ما اول از همه دنبال بم بم گشتم که یهو پسرا اومدن سمت مون
نامجون:سلام
جین:سلام
یونگی:سلا
..و
از همه سلام کردیم و رفتیم یه جا ایستادیم یهو همه یه چراغ ها خاموش شد که یه دفعه ای یکی جلوی دهنم رو گرف ار چند خواستم کاری کنم نشد و کم کم چشم هام بسته شد
وقتی چشام رو باز کردم دیدم یه اتاقم فک کنم همین الان من رو اورده اینجا دیدم که از فردی که دیدمم
#لیسا
امروز اون پسر یونگی بهم زنگ زد و گفت که امشب بیایم دعوتیم پارتی داریم منم گفتم میایم چون کنار دخترا بودم شروع کردم به حرف زدن
من:رزی میگم میدونی امروز چی شد.
رزی:چی ؟
من:رفتم خونه جونگ کوک اینا خب.
رزی:خب .
من:دیگه وقتی رفتیم دخترا رو تو زیر زمین ببینیم یه جوری شد حالتش
رزی:خب داره جالب میشه.
من:دیگه اومد جلو گوشم و اومد که بلخره یه شب باهم میخوابه و اینا
رزی:خبببببب؟
من:خب همین دیگه
رزی:دروغ گو
من:والا
رزی:باش منم باور کردم
گوشم یه دفعه ای زنگ خورد به شماره نگاه کردم نوشه بود مامور مخفی زود برش داشتم
من:الو جنی
جنی:قربان بلخره همه شون دارن اموزش میبینن
من:اهاا یکی پیشته ؟باشه خوبه افرین امشب زود بیا خونه باند....دعوتمون کردن امشب پارتیه
جنی:واقعا باشه قربان،عوضی خیلی خوشحالمم
من:مسخره😂
جنی:باشه فعلا بای
تقریبا ساعت 10 بود که جنی اومد خستگی از سر و روش میبارید.زود رفتم طرفش و بغلش کردم که اونم از فرط خستیگی تند بغلم کرد بعد از یکم رزی و جیسو ام اومدن هم و بغل کرده بودیم که یهو یکی در زد زود از هم جدا شدیم و صاف وایستادیم با لحن رسایی گفتم
من:بیا تو
در و باز کرد و اومد داخل یکی از خدمتکارا بود یه پاکتم دستش بود
من:خانم اروشی بفرماید چیزی شده
اروشی:امم بله،یکی از بادیگاردا این پاکت رو داد دستم و گفت بدش به رییس.
من:واقعا،باشه میتونی بری
اروشی:باشه خانم.
پاکت رو سر میز گذاشت و رفت مام زود بهش هجوم بردیم 😐که ببینم چیه زود
جیسو:لیسا لطفا بازش نکن شاید مثل دفعه قبل یه سر قطع شده توش باشه
جنی:برو کنار من ببینم
رزی:من و جنی باهم میبینم شما ها برید کنار
من:امم باشه من رفتم
جنی و رزی شروع کردن به باز کردن پاکت همه چسب هاش رو کندن و درش رو باز کردن استرس گرفته بودم که ببینم چیه که یهو جنی یه لباس در اورد خیلی خوشمل بود زود رفتم سراغش رزییم یه کاغذ در اورد شروع کرد به خوندش
نامه:فک کنم خوشت بیاد برای امشب بپوش
من:بچها فک کنم بم بم باشه
رزی:نه واییییییی ارهههه اونه
جنی :خوش به حالت امشب لباس داری😔
من:یکی از لباس های من رو بپوش فک کنم بهت بیاد
.....مهمونی:
از ماشینم پیاده شدیم کلی ماشین پارک شده بود در ویلاهم باز بود باهم دیگه قدم برمیداشتیم وارد خونه شدیم تق تق کفش هامون تو سالن صدا میداد که همه سر ها چرخید طرف ما اول از همه دنبال بم بم گشتم که یهو پسرا اومدن سمت مون
نامجون:سلام
جین:سلام
یونگی:سلا
..و
از همه سلام کردیم و رفتیم یه جا ایستادیم یهو همه یه چراغ ها خاموش شد که یه دفعه ای یکی جلوی دهنم رو گرف ار چند خواستم کاری کنم نشد و کم کم چشم هام بسته شد
وقتی چشام رو باز کردم دیدم یه اتاقم فک کنم همین الان من رو اورده اینجا دیدم که از فردی که دیدمم
۱۴.۰k
۱۵ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.