پارت سیزدهم دریا عشق 🥹💕
پارت سیزدهم دریا عشق 🥹💕
سردار:بچه ها بیاین
سعید:داداش زشته اینارو اینجا بزاریم برین در گوشی صحبت کنیم🤌
علیرضا:خب زدود بگو
سردار: رفتم که ساکمو بردارم و دیدم آناهیتا داره🔞 میکنه اونم با هوادار
سعید:ن داداش آناهیتا اهل اون کارا نیست
علیرضا :وقتی تح•ریک بشه مطمئنا انجام میده
سردار:ن من زیاد نارحت نیستم چون الان احساس میکنم عاشق شدم
سعید:به به آستین برات بالا بزنم؟
علیرضا:جالبه اینا رو هنوز خیلی خوب نمیشناسیم!
مهتا:بیاین بریم دیگه ساعت ۱۱شد گشنمه😂
فاطمه :آی منممممم
حنا :واستین خدافظی کنیم حداقل 😳
مهتا و فاطمه همزمان:وای باشه😂😂
سعید:بچه ها بهشون بگیم شام بریم بیرون ؟
علیرضا:وای ارععععهههههههههههع
سردار:من اوکیم👍
سعید:اهم ببخشید خانوما نظرتون چیه بریم استیک بخوریم به حساب من؟
علیرضا:بله؟😊
فاطمه:ببخشید ولی خیلی زود صمیمی شدین مگه علف هرزه؟
مهتا:😳😳
حنا:البته که ما پس فردا امتحان دارین ممنون مزاحم نمیشیم
سردار:این حرفو نزنین فاطمه خانم بله کمی زود صمیمی شدیم مثل یک دوستای عادی
علیرضا:خب حنا خانم پس فردا شما که قشنگ معلومه بلدین 😊
سعید:اره بیاین بریم
ویو راوی
مهتا بچه ها رو میمونه و بهشون میگه
مهتا:بچه ها بریم?
حنا:آره بریم
فاطمه :نمیدونم ولی بریم
مهتا:خیلی خب ما میشکلی نداریم میایم
سعید:خب پس شما بیاین تو ماشین من
سردار:حنا خانم شما هم اگر مشکلی ندارین بیاین تو ماشین من
علیرضا:فاطمه خانم شما بیاین تو ماشین من
مهتا:جاننن😳!من خودم ماشین دارم 😁
حنا:بله ما ماشین داریم البته مهتا جان آورده
فاطمه :خخخخخ مهتا جان🤣🤣
بیاین بریم ....
علیرضا :باشه پس مام یک ماشین بر میداریم
راوی
بچه ها میخواستن سوار ماشین بشن که دیدین ع بنزین ندارن😂
مهتا:شتتتتتتت بنزین ندارممممممم
سعید :چی شد ؟
مهتا:بنزینم تموم شده اه😔
سردار:بچه ها بیاین
سعید:داداش زشته اینارو اینجا بزاریم برین در گوشی صحبت کنیم🤌
علیرضا:خب زدود بگو
سردار: رفتم که ساکمو بردارم و دیدم آناهیتا داره🔞 میکنه اونم با هوادار
سعید:ن داداش آناهیتا اهل اون کارا نیست
علیرضا :وقتی تح•ریک بشه مطمئنا انجام میده
سردار:ن من زیاد نارحت نیستم چون الان احساس میکنم عاشق شدم
سعید:به به آستین برات بالا بزنم؟
علیرضا:جالبه اینا رو هنوز خیلی خوب نمیشناسیم!
مهتا:بیاین بریم دیگه ساعت ۱۱شد گشنمه😂
فاطمه :آی منممممم
حنا :واستین خدافظی کنیم حداقل 😳
مهتا و فاطمه همزمان:وای باشه😂😂
سعید:بچه ها بهشون بگیم شام بریم بیرون ؟
علیرضا:وای ارععععهههههههههههع
سردار:من اوکیم👍
سعید:اهم ببخشید خانوما نظرتون چیه بریم استیک بخوریم به حساب من؟
علیرضا:بله؟😊
فاطمه:ببخشید ولی خیلی زود صمیمی شدین مگه علف هرزه؟
مهتا:😳😳
حنا:البته که ما پس فردا امتحان دارین ممنون مزاحم نمیشیم
سردار:این حرفو نزنین فاطمه خانم بله کمی زود صمیمی شدیم مثل یک دوستای عادی
علیرضا:خب حنا خانم پس فردا شما که قشنگ معلومه بلدین 😊
سعید:اره بیاین بریم
ویو راوی
مهتا بچه ها رو میمونه و بهشون میگه
مهتا:بچه ها بریم?
حنا:آره بریم
فاطمه :نمیدونم ولی بریم
مهتا:خیلی خب ما میشکلی نداریم میایم
سعید:خب پس شما بیاین تو ماشین من
سردار:حنا خانم شما هم اگر مشکلی ندارین بیاین تو ماشین من
علیرضا:فاطمه خانم شما بیاین تو ماشین من
مهتا:جاننن😳!من خودم ماشین دارم 😁
حنا:بله ما ماشین داریم البته مهتا جان آورده
فاطمه :خخخخخ مهتا جان🤣🤣
بیاین بریم ....
علیرضا :باشه پس مام یک ماشین بر میداریم
راوی
بچه ها میخواستن سوار ماشین بشن که دیدین ع بنزین ندارن😂
مهتا:شتتتتتتت بنزین ندارممممممم
سعید :چی شد ؟
مهتا:بنزینم تموم شده اه😔
۴.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.