سالها بعد

سالها بعد...
شب تولدت...
وقتی شیشه ی عینکم را هاااا میکنم
زیر چشمی حواسم هست
بی هوا شمع ها را فوت نکنی...
لب هایت که غنچه شد
صدا میزنم
آااااای قلبم!
میترسید تو و بچه هایمان!
می رسید بالای سرم،
میخندم ومیگویم:
آخ از این لبها...
با عصبانیت میگویی
دیوانه...
و نمیدانی این دیوانه مرا تا تولد بعدی ات زنده نگه میدارد!
سال ها بعد...
سال ها بعد را با تو دوست دارم
حتی در خیال!
دیدگاه ها (۳۲)

چه کیفی می دهد،دوست داشتنِ تو...وقتی ندانی و دوستت بدارم...و...

روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم ؛دوستم...

میشود بغلم کنی؟؟محکم،از آنهایی که سرم چفت شود روی قلبت و حتی...

بیا خودمان را پخش کنیم کف اتاقچشم هایمان را ببندیم،دستهایمان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط