رستم و تهمینه
#رستم_و_تهمینه
#شاهنامه
در شاهنامه، تَهمینه دختر شاه سمنگان (از سرزمینهای توران)، همسر جهان پهلوان رستم و مادر سهراب است. حکیم حماسه سرا،فردوسی، دربارهٔ این بانو چنین میسراید، که روزی رستم برای نخجیر و شکار به نزدیک شهر سمنگان به صید میپردازد و چند گورخر شکار و کباب مینماید و پس از صرف و تناول آن، برای رفع خستگی زین از پشت رخش گرفته و رخش را به چرا در صحرا رها میکند و در همان شکارگاه به خواب میرود. عدهای از سربازان و مردم شهر سمنگان که در آن حوالی بودند برای آن که از رخش رستم کرهای به دست آورند، رخش را به هر زحمتی با کمند میگیرند و میبرند. رستم که از خواب بر میخیزد به اطراف نظر میافکند، رخش را نمیبیند و از این رو بسیار دلگیر میشود. به ناچار از جای برخاسته، زین اسب بر پشت خود گذاشته و خود را به نزدیک شهر سمنگان میرساند.
در اینجا حکیم فردوسیمیفرماید:
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین ، گهی زین به پشت
چند تن از بزرگان سمنگان ورود تهمتن دوران، رستم دستان را به شاه سمنگان خبر میدهند. پادشاه سمنگان به محض آگهی با چند تن از خاصان و بزرگان به استقبال رستم میشتابد و رستم را با عزت و احترام تمام به کاخ خود میبرد و بزم شاهانه برپا میکند. رستم از گم شدن رخش اظهار نگرانی میکند. پادشاه سمنگان و اعیان آن شهرستان به رستم وعده یافتن رخش را اطمینان میدهند. تهمتن شاد گردیده، به می خوردن مینشیند تا پاسی از شب میگذرد و رستم آماده خواب میشود و در مکانی مناسب به خواب میرود چشم رستم گرم خواب نشده بود که ناگهان آهسته درب خوابگاه باز شد:یکی بنده شمعی معنبر به دست
خرامان بیامد به بالین مست
در تعریف تهمینه حکیم چنین میسراید:
پس بنده اندر یکی ماهروی
چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی
دو ابروکمان و دو گیسو کمند
به بالا به کردار سرو بلند...
رستم چون چنین دید خود را به خواب زد و آن ماهروی آرام به بالین رستم آمد. رستم که از زیبایی آن نازنین صنم خیره شده بود، نام یزدان و جهان آفرین برخواند و آن نکوروی آهسته پهلوی رستم نشست. در آن هنگام رستم چشم گشود. به حال سؤال از او پرسید: کیستی و در این وقت شب مراد و مقصود تو چیست؟
تهمینه پاسخ میدهد:
چنین داد پاسخ که تهمینه ام
تو گویی که از غم به دو نیمهام
یکی دخت شاه سمنگان منم
ز پشت هژبر و پلنگان منم
تهمینه در تعریف خود گوید:
به گیتی ز شاهان مرا جفت نیست
چو من زیر چرخ کبود اندکی است
ز پرده برون کس ندیده مرا
نه هرگز کس آوا شنیده مرا
ترا ام کنون گر بخواهی مرا
نبیند همی مرغ و ماهی مرا
سپس میگوید از هر کسی وصف پهلوانی تو را شنیدهام و ندیده عاشق تو گشتهام و بدان که من عقل را فدای عشق تو کردهام و از خدای جهان آرزو دارم که از تو فرزندی به من عطا فرماید که مانند تو باشد، از این گذشته من آمدهام که مژده یافتن رخش را به تو بدهم.
تهمتن چون داستان تهمینه را شنید، همان شب او را از پدرش خواستگاری نمود. در آن شب شادی آفرین و وصل آن نازنین نطفه سهراب یل بسته شد
پادشاه سمنگان از این وصلت بسیار شادمان بود و بزرگان و پهلوانان سمنگان همه به رستم تبریک گفتند و جشن و شادمانی بزرگی به افتخار عروس و داماد برپا کردند:
بدانست رستم که او برگرفت
وتهمتن به دل مهرش اندر گرفت
این ازدواج از روی عشق و شهوت و افتخار انجام گرفت و غیرمنتظره بود و تهمینه زنی عاشقپیشه و فرزند دوست بود.
#شاهنامه
در شاهنامه، تَهمینه دختر شاه سمنگان (از سرزمینهای توران)، همسر جهان پهلوان رستم و مادر سهراب است. حکیم حماسه سرا،فردوسی، دربارهٔ این بانو چنین میسراید، که روزی رستم برای نخجیر و شکار به نزدیک شهر سمنگان به صید میپردازد و چند گورخر شکار و کباب مینماید و پس از صرف و تناول آن، برای رفع خستگی زین از پشت رخش گرفته و رخش را به چرا در صحرا رها میکند و در همان شکارگاه به خواب میرود. عدهای از سربازان و مردم شهر سمنگان که در آن حوالی بودند برای آن که از رخش رستم کرهای به دست آورند، رخش را به هر زحمتی با کمند میگیرند و میبرند. رستم که از خواب بر میخیزد به اطراف نظر میافکند، رخش را نمیبیند و از این رو بسیار دلگیر میشود. به ناچار از جای برخاسته، زین اسب بر پشت خود گذاشته و خود را به نزدیک شهر سمنگان میرساند.
در اینجا حکیم فردوسیمیفرماید:
چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت بر زین ، گهی زین به پشت
چند تن از بزرگان سمنگان ورود تهمتن دوران، رستم دستان را به شاه سمنگان خبر میدهند. پادشاه سمنگان به محض آگهی با چند تن از خاصان و بزرگان به استقبال رستم میشتابد و رستم را با عزت و احترام تمام به کاخ خود میبرد و بزم شاهانه برپا میکند. رستم از گم شدن رخش اظهار نگرانی میکند. پادشاه سمنگان و اعیان آن شهرستان به رستم وعده یافتن رخش را اطمینان میدهند. تهمتن شاد گردیده، به می خوردن مینشیند تا پاسی از شب میگذرد و رستم آماده خواب میشود و در مکانی مناسب به خواب میرود چشم رستم گرم خواب نشده بود که ناگهان آهسته درب خوابگاه باز شد:یکی بنده شمعی معنبر به دست
خرامان بیامد به بالین مست
در تعریف تهمینه حکیم چنین میسراید:
پس بنده اندر یکی ماهروی
چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی
دو ابروکمان و دو گیسو کمند
به بالا به کردار سرو بلند...
رستم چون چنین دید خود را به خواب زد و آن ماهروی آرام به بالین رستم آمد. رستم که از زیبایی آن نازنین صنم خیره شده بود، نام یزدان و جهان آفرین برخواند و آن نکوروی آهسته پهلوی رستم نشست. در آن هنگام رستم چشم گشود. به حال سؤال از او پرسید: کیستی و در این وقت شب مراد و مقصود تو چیست؟
تهمینه پاسخ میدهد:
چنین داد پاسخ که تهمینه ام
تو گویی که از غم به دو نیمهام
یکی دخت شاه سمنگان منم
ز پشت هژبر و پلنگان منم
تهمینه در تعریف خود گوید:
به گیتی ز شاهان مرا جفت نیست
چو من زیر چرخ کبود اندکی است
ز پرده برون کس ندیده مرا
نه هرگز کس آوا شنیده مرا
ترا ام کنون گر بخواهی مرا
نبیند همی مرغ و ماهی مرا
سپس میگوید از هر کسی وصف پهلوانی تو را شنیدهام و ندیده عاشق تو گشتهام و بدان که من عقل را فدای عشق تو کردهام و از خدای جهان آرزو دارم که از تو فرزندی به من عطا فرماید که مانند تو باشد، از این گذشته من آمدهام که مژده یافتن رخش را به تو بدهم.
تهمتن چون داستان تهمینه را شنید، همان شب او را از پدرش خواستگاری نمود. در آن شب شادی آفرین و وصل آن نازنین نطفه سهراب یل بسته شد
پادشاه سمنگان از این وصلت بسیار شادمان بود و بزرگان و پهلوانان سمنگان همه به رستم تبریک گفتند و جشن و شادمانی بزرگی به افتخار عروس و داماد برپا کردند:
بدانست رستم که او برگرفت
وتهمتن به دل مهرش اندر گرفت
این ازدواج از روی عشق و شهوت و افتخار انجام گرفت و غیرمنتظره بود و تهمینه زنی عاشقپیشه و فرزند دوست بود.
۹.۰k
۲۰ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.