پارت 1 رویای شیرین زندگی تلخ
پارت 1 رویای شیرین زندگی تلخ
(صبح ساعت 7)
(داستان ازدید مونیکا)
بیدار شدم به ساعت نگاه کردم وای دیرم شد 😮
بدو بدو لباسمو پوشیدم (لباس مونیکا اسلاید2)
ساعت 7:30 بود نیم ساعت دیر کرده بودم وای بد بخت می شم 😖
(علامت صاحب کافه-)
-مونیکا میدونی که نیم ساعت دیر کردی(با صدای تقریبا بلند)
~ببخشید خانم دیگه تکرار نمی شه
-باشه برو سفارش مشتری هارو بگیر
~چشم خانم
(داستان از دید مونیکا)
تا خانم آلونسو عصبانی تر نشده بود رفتم و سفارش مشتری ها رو بگیرم خیلی زیاد بودن یه تنه از پس شون بر نمی اومدم 😖بالاخره تموم شدن فقط 5تا مشتری دیگه مونده بودن
(علامت مشتری/)
/من قهوه سفارش داده بودم ولی شما برای من چایی آوردید
~ببخشید واقعاً متاسفم الان براتون قهوه میارم
-مونیکا(با عصبانیت)
~بله (با صدای لرزون)
-سفارش مشتری رو اشتباه بردی؟ (با عصبانیت)
~ببخشید دیگه تکرار نمی شه (باصدای لرزون)
-بله دیگه تکرار نمی شه چون تو اخراجی (با عصبانیت)~خواهش میکنم 😭 لطفاً اخراجم نکنید (با بغض)
-نمی تونم اخراجات نکنم با هات تصویه حساب می کنم
(مونیکا نفسش رو پر حرص بیرون داد و گفت)
~باشه 😔(داستان ازدید مونیکا)
از کافه خارج شدم میدونستم که بدبخت میشم باید دنبال کار بگردم
(پرش زمانی)
رسیدم خونه
(علامت صاحب خونه &)
&سلام مونیکا چقدر زود برگشتی
~اخراج شدم 😔(با صدای ناراحت)
&ببخشید که اینو میگم ولی باید اجاره خونه رو بدی خیلی وقته که ندادی
~میدونم
(همون موقع دست کرد تو کیفش شو یه مقدار پول در آورد وگفت)
~بفرمایید این اجاره ای که مونده بود(باصدای ناراحت)
&ممنون
(داستان ازدید مونیکا)
رفتم تو خونه اصلا حالم خوب نبود رفتم یه دوش گرفتمو موهام رو خشک کردم لباسم رو عوض کردم (لباس مونیکا اسلاید5)رفتم رو تختم دراز کشیدم و شروع کردم به گریه کردن یا این که نفهمیدم کی خوابم برد
(پرش زمانی) بيدار شدم حالم یکم بهتر شده بود ولی بدنم خیلی درد می کرددلم می خواست که برم بیرون پس لباسم رو عوض کردم (لباس مونیکا اسلاید6) رفتم بیرون که.....
لایک وکامنت فراموش نشه لطفاً
ببخشید اگه بد بود 😅
(صبح ساعت 7)
(داستان ازدید مونیکا)
بیدار شدم به ساعت نگاه کردم وای دیرم شد 😮
بدو بدو لباسمو پوشیدم (لباس مونیکا اسلاید2)
ساعت 7:30 بود نیم ساعت دیر کرده بودم وای بد بخت می شم 😖
(علامت صاحب کافه-)
-مونیکا میدونی که نیم ساعت دیر کردی(با صدای تقریبا بلند)
~ببخشید خانم دیگه تکرار نمی شه
-باشه برو سفارش مشتری هارو بگیر
~چشم خانم
(داستان از دید مونیکا)
تا خانم آلونسو عصبانی تر نشده بود رفتم و سفارش مشتری ها رو بگیرم خیلی زیاد بودن یه تنه از پس شون بر نمی اومدم 😖بالاخره تموم شدن فقط 5تا مشتری دیگه مونده بودن
(علامت مشتری/)
/من قهوه سفارش داده بودم ولی شما برای من چایی آوردید
~ببخشید واقعاً متاسفم الان براتون قهوه میارم
-مونیکا(با عصبانیت)
~بله (با صدای لرزون)
-سفارش مشتری رو اشتباه بردی؟ (با عصبانیت)
~ببخشید دیگه تکرار نمی شه (باصدای لرزون)
-بله دیگه تکرار نمی شه چون تو اخراجی (با عصبانیت)~خواهش میکنم 😭 لطفاً اخراجم نکنید (با بغض)
-نمی تونم اخراجات نکنم با هات تصویه حساب می کنم
(مونیکا نفسش رو پر حرص بیرون داد و گفت)
~باشه 😔(داستان ازدید مونیکا)
از کافه خارج شدم میدونستم که بدبخت میشم باید دنبال کار بگردم
(پرش زمانی)
رسیدم خونه
(علامت صاحب خونه &)
&سلام مونیکا چقدر زود برگشتی
~اخراج شدم 😔(با صدای ناراحت)
&ببخشید که اینو میگم ولی باید اجاره خونه رو بدی خیلی وقته که ندادی
~میدونم
(همون موقع دست کرد تو کیفش شو یه مقدار پول در آورد وگفت)
~بفرمایید این اجاره ای که مونده بود(باصدای ناراحت)
&ممنون
(داستان ازدید مونیکا)
رفتم تو خونه اصلا حالم خوب نبود رفتم یه دوش گرفتمو موهام رو خشک کردم لباسم رو عوض کردم (لباس مونیکا اسلاید5)رفتم رو تختم دراز کشیدم و شروع کردم به گریه کردن یا این که نفهمیدم کی خوابم برد
(پرش زمانی) بيدار شدم حالم یکم بهتر شده بود ولی بدنم خیلی درد می کرددلم می خواست که برم بیرون پس لباسم رو عوض کردم (لباس مونیکا اسلاید6) رفتم بیرون که.....
لایک وکامنت فراموش نشه لطفاً
ببخشید اگه بد بود 😅
۸.۷k
۲۱ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.