jk

#j_k#

پارت ۴

... : لباس های بانو رو ماده کنید.

ات: لازم نکرده تو بگی من خودم زبان دارم و میتونم حرف بزنم بعدشم دستم دارم و میتونم خودم لباسامو اماده کنم. ایششش.

با گفتن این حرفم هر دوتا ابرو هاش رفت بالا و نفسی به صورت خنده بیرون داد و گفت.

... : من میرم تو هم خودت بیا.

و رفت. همه دوباره بهش تعزیم کردن و چو امد پیشم.

چو : بانوی من چرا با شاهزاده اینطوری حرف میزنین.

ات : چه شاهزاده باشه چه نباشه حق ورود به اتاق منو نداشت. بعدشم اون شاهزاده خودشه و شما شاهزاده من که نیست.

همینطور که داشتم قرقر میکردم رفتم تا لباسامم عوض کنم.

ات: ولی منظورش از اینکه همسرم چی بود؟؟

چو: بانوی من حتما دیشب خیلی نوشیدین که یادتون نمیاد.

ات : چی رو؟؟

چو: اینکه اتشون همسرتون هستن.

ات: چیییییی؟ همسرم ( با داد و تعجب)

برگشتم سمتش و شونه هاشو گرفتم و تکونش داد و تند تند مگفتم.

ات: اینجا چه خبر ه... من کی ازدواج کردم... من چرا اینجام... کجا داریم میریم... اینا چیه داری به من میچسبونی؟؟

همینطور که داشتم تکونش میدادم داد زد.

چو: بانوی من نننننن( با داد)

با دادش سر جام ایستادم و دستامو ازش جدا کردم. چو دامنش رو تکون داد.

چو: بانوی من. شما الان یک هفته هست که ازدواج کردین با شاهزاده. و داریم میریم که با ملکه مادر و ملکه سلام عرز کنید و اینایی که داریم بهتون میچسبونیم برای موهاتون هست.

ات : اهان باشه... هان این چیه ( تعجب)

چو: بانوی من هانبوک تون.

ات : وای این چرا انقدر جینگیلی پینگیلی داره خیلی...

چو : بانوی منننن

ات : خیلی زیبایه. اره ( خنده الکی)

با کمک چو لباسارو تنم کردم. ( لباس ات اسلاید بعدی)

ات: اما. اون شاهزاده ای که میگید اسمش چیه.؟

چو: بانوی من شما... ولش ایشون شاهزاده جون جونگ کوک هستن که همه بهشون میگن شاهزاده j_k .

j_k به نظر اشنا میاد کجا شنیدمش... ها اون اون کتابی که دیشب خوندم اون... من...

ات: اوووو امکان نداره ):

چو: بانوی من چیزی شده .

ات: نمیتونه این باشه. هی چو منو ویشگون بگیر.

چو: نه بانوی من من اجازه ندارم.

ات: چی داری میگی من خودم میگم زود باش.

چو: اما... باشه.

ویشگونی از دستم کند

ات: ایییی چیته گفتم اروم.

چو : شرمنده بانوی من.

ات: چی من... من خواب نیستم یعنی واقعا. شت ( ناراحت)

و خودمو روز زمین انداختم.

چو: بانوی من لطفا پاشید بانو پاشید ( با زور داره سعی میکنه بلندش کنه) بانو... باید بریم.

ات : ول کن حوصله ندارم... من میخوام برم خونمون.
( گریه)


ویو جونگ کوک.

بعد از این از اتاقش امدم بیرون به سمت قصر ملکه مادر روانه شدم.

جونگ کوک : چطور جرعت میکنه روی من واسته و به من بگه بی ادب و من... من گیجم .

چا ندیمه جونگ کوک: نه عالیجناب حتما همینطور که خاجه چو گفتن با کمی نا خوش هستتن.

کوک: اگرم اینطور باشه. بازم یک چیزی عجیبه. اون تا حالا با من اینطوری حرف نزده بود. تو مگه نگفتی که اون منو خیلی دوست داره.

چا: بله همینطوره

کوک:پس این رفتار چی میگه.

چا: حتما یکمی گیجن.

بعد از چند مین به سالن رسیدم وارد شدم.

کوک: سلام ملکه مادر و ملکه

و تعزیم کردم.

ملکه مادر ملکه چانگ:سلام پسرم.

ملکه هونگ نا مادری جونگ کوک : سلام.

ملکه مادر : بانو پارک کجان.

کوک: ایشون یک دیر تر میان.

ملکه هونگ : باشه پس بهتره تا امدن ایشون یک فنجان چای بنوشیم بشین پسرم .

کوک : ممنون.

چند مینی گذشت اما ات نیومد همه منتظر ات بودیم

ملکه مادر: جونگ کوک مطمعنی بانو تشریف میارن .

کوک: بله بانو.

ملکه : به نظر من بهتره خودمون غذا رو شروع کنیم.

ندیمه: بانو پارک تشریف اوردن....

...........................................
اینم پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد همایت فراموش نشه ممنون ❤
دیدگاه ها (۰)

حق به توان صد

قیافشو

تو خوشگل منی

اگر جیهوپ رو دوست داری لایک کن

رمان j_k

رمان j_k

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط