پارت پنجاه و دوم دوست دخترم باش💗🖤
پارت پنجاه و دوم دوست دخترم باش💗🖤
پارت رزی
_فردا باید بریم دانشگاه
+چیییی
سرمو محکم از بغل رونا در آوردم و متعجب جلو صورتش واستادم
_بله رزی خانم اونموقع از طرف دانشگاه زنگ زدن و گفتن که هرچی به بنده زنگ میزدن جواب نمی دادن
+به من؟؟!!!
_نه پس من...
اینو گفت و محکم در رو بست
+ایییی دماغم وحشی....
فحشی زیر لبم به رونا نثار کردم و سرمو برگردوندم
اما به محض برگردوندن سرم به چیزی برخورد کرد
+اهییییی
اخمام که رو هم بود رو آزاد کردم
این بو.....
این بویی هست که من عاشقشش
سرمو بالا بردم و با دیدن سر تهیونگ که بالا سرم بود هین بزرگی کشیدم.......
+هییییییین.......
و خودمو سریع از بندش جدا کردم.....
دست پاچه شده بودم
صدام میلرزید
+چیییهههه.....؟!؟!من.....من نمیخواستم
اما هنوز چیزی نگفتم که تهیونگ دستشو گذاشت روی دهنم
#هیششش
مثل مجسمه سرجام میخکوب شده بودم .....نمیدونستم چیکار کنم
دستشو از روی دهنم برداشت
#اهم.....
خودشو صاف کرد و محکم یه اهم دیگه هم گفت
سرمو یکم بردم جلو و گفتم
+چیزی شده؟!؟...
تهیونگ تو یک صدم ثانیه سرشو به طرفم برگردوند و گفت
#هی.....یعنی چی چیشده؟!؟!
با أین حرکتش یه قدم عقب کردم
+هی ترسیدم
نگاهش رو بالا برد و یه هوفی کشید و دوباره خودشو بیشتر از قبل نزدیکم کرد
#تو اصلا میفهمی داری چیکار میکنی؟!!!
ابن حرفو با داد گفت و باعث شد من یکم بترسم
دستامو دور خودم جمع کردم و گفتم
+چرا حالا سرم داد میزنی انگار چیشده؟!؟!
خودشو اونقدر بهم نزدیک کرد که حس کردم برای یک لحظه بدنم سرد شد و از دیدن چشماش که تو یک سانتی من قرار داشتن قلبم ریخت
#میای پایین تو اتاقم کارت دارم
همونجوری که سرش ور بهم چسبونده بود چشماش روبست و بوی عطرمو به مشامش کشید
وقتی چشماش رو بست منم چشمام رو بستم تا یکم از بودن تو اون لحظه آرامش بگیرم
همینجوری واستاده بودیم که یهویی صدایی اومد
صدای در بود
چشمامون رو باز کردیم
نگاهی به چشمای تهیونگ کردم
با استرس پرسیدم
+کیه اینوقت شب؟!!!
دستشو به نشونه ی سکوت روی بینیم گذاشت و رفت پایین پله ها رو نگاه کنه
که یکدفعه دستشو محکم زد به سرش
#ای وای بر من
+هی چیشده؟!!!
#یجی اومده.....
پایان پارت پنجاه و دوم دوست دخترم باش❤️💋
لایک و فالو یادتون نره❤️💋
پارت رزی
_فردا باید بریم دانشگاه
+چیییی
سرمو محکم از بغل رونا در آوردم و متعجب جلو صورتش واستادم
_بله رزی خانم اونموقع از طرف دانشگاه زنگ زدن و گفتن که هرچی به بنده زنگ میزدن جواب نمی دادن
+به من؟؟!!!
_نه پس من...
اینو گفت و محکم در رو بست
+ایییی دماغم وحشی....
فحشی زیر لبم به رونا نثار کردم و سرمو برگردوندم
اما به محض برگردوندن سرم به چیزی برخورد کرد
+اهییییی
اخمام که رو هم بود رو آزاد کردم
این بو.....
این بویی هست که من عاشقشش
سرمو بالا بردم و با دیدن سر تهیونگ که بالا سرم بود هین بزرگی کشیدم.......
+هییییییین.......
و خودمو سریع از بندش جدا کردم.....
دست پاچه شده بودم
صدام میلرزید
+چیییهههه.....؟!؟!من.....من نمیخواستم
اما هنوز چیزی نگفتم که تهیونگ دستشو گذاشت روی دهنم
#هیششش
مثل مجسمه سرجام میخکوب شده بودم .....نمیدونستم چیکار کنم
دستشو از روی دهنم برداشت
#اهم.....
خودشو صاف کرد و محکم یه اهم دیگه هم گفت
سرمو یکم بردم جلو و گفتم
+چیزی شده؟!؟...
تهیونگ تو یک صدم ثانیه سرشو به طرفم برگردوند و گفت
#هی.....یعنی چی چیشده؟!؟!
با أین حرکتش یه قدم عقب کردم
+هی ترسیدم
نگاهش رو بالا برد و یه هوفی کشید و دوباره خودشو بیشتر از قبل نزدیکم کرد
#تو اصلا میفهمی داری چیکار میکنی؟!!!
ابن حرفو با داد گفت و باعث شد من یکم بترسم
دستامو دور خودم جمع کردم و گفتم
+چرا حالا سرم داد میزنی انگار چیشده؟!؟!
خودشو اونقدر بهم نزدیک کرد که حس کردم برای یک لحظه بدنم سرد شد و از دیدن چشماش که تو یک سانتی من قرار داشتن قلبم ریخت
#میای پایین تو اتاقم کارت دارم
همونجوری که سرش ور بهم چسبونده بود چشماش روبست و بوی عطرمو به مشامش کشید
وقتی چشماش رو بست منم چشمام رو بستم تا یکم از بودن تو اون لحظه آرامش بگیرم
همینجوری واستاده بودیم که یهویی صدایی اومد
صدای در بود
چشمامون رو باز کردیم
نگاهی به چشمای تهیونگ کردم
با استرس پرسیدم
+کیه اینوقت شب؟!!!
دستشو به نشونه ی سکوت روی بینیم گذاشت و رفت پایین پله ها رو نگاه کنه
که یکدفعه دستشو محکم زد به سرش
#ای وای بر من
+هی چیشده؟!!!
#یجی اومده.....
پایان پارت پنجاه و دوم دوست دخترم باش❤️💋
لایک و فالو یادتون نره❤️💋
۲.۹k
۲۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.