⚪🔰امپراطوری کیانیان🔸🌐♂️بخش آخر
#کی_داراب، یا #دارای_بزرگ
بعد از خمانی، پسرش داراب به شاهی رسید. گويند وي مقيم بابل بود و بر پادشاهي تسلط داشت و شاهان اطراف خراجگزار وي بودند و در فارس شهر #دارابگرد را بساخت و اسبان پست را مرتب كرد و به #دارا پسر خويش سخت دلبسته بود، از همين رو نام خويش بدو داد و وليعهد خويش كرد.
#دارا_پسر_داراب یا دارای کوچک
پس از #داراب پسر خمانی و #کیبهمنِاردشیر، پسرش دارا پادشاهي كرد و چون تاج به سر نهاد گفت: «هيچكس را به ورطه هلاك نيندازيم و هر كه در آن افتد برونش نياريم.» گويند: وي شهر دارا را به سرزمين جزيره بساخت، و رفتار وي با رعيت پسنديده نبود و سران آنها را بكشت.
در زمان کی داراب، شاه روم به وي خراج ميداد و بعدر از او به دارا هم خراج میداد و شاهان روم هر سال به دارا خراج ميدادند و چون پادشاه روم که جد مادري اسكندر بود، بمرد و پادشاهي به دخترزاده وي رسيد و اسكندر شاه روم شد و وی مردي دورانديش و توانا و با تدبير بود و به جنگ يكي از پادشاهان مغرب رفت و پیروزی يافت و خويشتن را قوي ديد و دارا به او پیام فرستاد كه خراجي كه بايد بدهي و قبل تو هم ميدادند، دير شد?! خراج ولايت خويش بفرست وگرنه به جنگ تو آييم. و جواب آمد كه من مرغ را بكشتم و گوشت آن بخوردم و از آن جز پر و پاي نماند اگر خواهي با تو بصلح باشم، و اگر خواهي پيكار كنيم. و اسکندر بر داراي كوچك بشوريد و از فرستادن خراج سالانه سر باز زد و دارا خشم آورد و نامههاي سخت نوشت و ميانه تيره شد و سپاه فراهم آوردند و آهنگ يك ديگر كردند و در مرز مقابل شدند و دارا سپاه بياراست و آهنگ پيكار كرد و اسكندر به دو حاجب محافظ دارا گفت:
«او را بكشيد به هر چه خواهيد» و حاجبان چيزي خواستند اما از بقاي خويش سخن نياوردند و چون دو سپاه آماده پيكار شد حاجبان دارا وي را در ميدان پيكار ضربت زدند در آن زمان اسكندر بر سپاه او تاخت. و مردم مملكت از دارا به جان آمده بودند و ميخواستند از او آسوده شوند و بسياري از سران و بزرگان پارسی به اسكندر پيوستند. و اسكندر بيامد و درارا در خون خود خفته بود در لحظات آخر بود و فرود آمد و خاك از چهره او پاك كرد و سرش به دامن گرفت و گفت: «اي شريف شريفان و آزاده آزادگان و شاه شاهان حاجبانت ترا كشتند و من به اين كار راضي نبودم هر چه خواهي بگوي.» دارا وصيت كرد كه دخترش روشنك را به زني بگيرد و آزادگان پارسي را نگهدارد و بيگانه بر آنها نگمارد.
اسكندر گفته او را پذيرفت. و چون قاتلان دارا پيش اسكندر آمدند آنچه را خواسته بودند بداد و گفت: «به شرط شما كار كردم اما بقاي خويش نخواسته بوديد پس شما را بكشم كه قاتل پادشاهان را باقي گذاشتن جز به امان صريح روا نباشد.» و آنها را بكشت، وگفت: «سزاي كسي كه بر پادشاه خويش جري شود چنين است.» و اسكندر، با روشنك دختر دارا ازدواج کرد.
و با مرگ دارا سلسله کیانیان منقرض شد.
#تاریخ_اصیل_ایران_زمین #تاریخ_حقیقی #تاریخ_کهن
بعد از خمانی، پسرش داراب به شاهی رسید. گويند وي مقيم بابل بود و بر پادشاهي تسلط داشت و شاهان اطراف خراجگزار وي بودند و در فارس شهر #دارابگرد را بساخت و اسبان پست را مرتب كرد و به #دارا پسر خويش سخت دلبسته بود، از همين رو نام خويش بدو داد و وليعهد خويش كرد.
#دارا_پسر_داراب یا دارای کوچک
پس از #داراب پسر خمانی و #کیبهمنِاردشیر، پسرش دارا پادشاهي كرد و چون تاج به سر نهاد گفت: «هيچكس را به ورطه هلاك نيندازيم و هر كه در آن افتد برونش نياريم.» گويند: وي شهر دارا را به سرزمين جزيره بساخت، و رفتار وي با رعيت پسنديده نبود و سران آنها را بكشت.
در زمان کی داراب، شاه روم به وي خراج ميداد و بعدر از او به دارا هم خراج میداد و شاهان روم هر سال به دارا خراج ميدادند و چون پادشاه روم که جد مادري اسكندر بود، بمرد و پادشاهي به دخترزاده وي رسيد و اسكندر شاه روم شد و وی مردي دورانديش و توانا و با تدبير بود و به جنگ يكي از پادشاهان مغرب رفت و پیروزی يافت و خويشتن را قوي ديد و دارا به او پیام فرستاد كه خراجي كه بايد بدهي و قبل تو هم ميدادند، دير شد?! خراج ولايت خويش بفرست وگرنه به جنگ تو آييم. و جواب آمد كه من مرغ را بكشتم و گوشت آن بخوردم و از آن جز پر و پاي نماند اگر خواهي با تو بصلح باشم، و اگر خواهي پيكار كنيم. و اسکندر بر داراي كوچك بشوريد و از فرستادن خراج سالانه سر باز زد و دارا خشم آورد و نامههاي سخت نوشت و ميانه تيره شد و سپاه فراهم آوردند و آهنگ يك ديگر كردند و در مرز مقابل شدند و دارا سپاه بياراست و آهنگ پيكار كرد و اسكندر به دو حاجب محافظ دارا گفت:
«او را بكشيد به هر چه خواهيد» و حاجبان چيزي خواستند اما از بقاي خويش سخن نياوردند و چون دو سپاه آماده پيكار شد حاجبان دارا وي را در ميدان پيكار ضربت زدند در آن زمان اسكندر بر سپاه او تاخت. و مردم مملكت از دارا به جان آمده بودند و ميخواستند از او آسوده شوند و بسياري از سران و بزرگان پارسی به اسكندر پيوستند. و اسكندر بيامد و درارا در خون خود خفته بود در لحظات آخر بود و فرود آمد و خاك از چهره او پاك كرد و سرش به دامن گرفت و گفت: «اي شريف شريفان و آزاده آزادگان و شاه شاهان حاجبانت ترا كشتند و من به اين كار راضي نبودم هر چه خواهي بگوي.» دارا وصيت كرد كه دخترش روشنك را به زني بگيرد و آزادگان پارسي را نگهدارد و بيگانه بر آنها نگمارد.
اسكندر گفته او را پذيرفت. و چون قاتلان دارا پيش اسكندر آمدند آنچه را خواسته بودند بداد و گفت: «به شرط شما كار كردم اما بقاي خويش نخواسته بوديد پس شما را بكشم كه قاتل پادشاهان را باقي گذاشتن جز به امان صريح روا نباشد.» و آنها را بكشت، وگفت: «سزاي كسي كه بر پادشاه خويش جري شود چنين است.» و اسكندر، با روشنك دختر دارا ازدواج کرد.
و با مرگ دارا سلسله کیانیان منقرض شد.
#تاریخ_اصیل_ایران_زمین #تاریخ_حقیقی #تاریخ_کهن
۱.۱k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.