تلخ و شیرین (پارت 38)بعد مدت هاااا💥✨
ارسلان :دیگه داشتم پاک روانی میشدم دختره میگه یه ماهه تو رابطه ایمم
..
دیانا:بیدار شدم و لباسامو عوض کردم که برم پیش مهشاد باهم بریم بیرون دور بزنیم حال و هوام عوض شه،چون هوا سرد بود یه کارگوی سیاه ،بوت سیاه،دورس سفید،کیف سیاهمو و کلاهمو گذاشتم و رفتم
مامان دیانا:کجا
دیانا:میرم دنبال مهشاد
مامان دیانا:ارسلان زنگ زد گفت دیانا بام حرف نمیزنه مگه چیزی شده
دیانا:هرچی شده خودش میدونه
مامان دیانا:خب با مهشاد میخوای کجا برید
دیانا:میخوای به دور دنیا سفر کنیم خب میخوایم بریم یه دور بزنیم برگردیم
مامان دیانا:اوکی برو من هم میخوام برم خونه مادربزرگت حالش بده شاید امشب نیام بابات هم کار داره امشب نمیاد تو هم خونه رو قفل میکنی یا میری خونه عموت یا خونه ارسلان و نیکا جای دیگه ای نمیمونی
...بعد از کلی گفت و گو
دیانا:مهشاد منم درو باز کن
مهشاد:سلام
دیانا:سلام
مهشاد:بیا داخل
دیانا:مهشاد میای بریم بیرون
مهشاد:اومم ،خب با مهراب قرار داشتم .ولی خب کنسل میکنم
دیانا:نه ول کن خودم میرم
مهشاد:نه بابا ول کن مهراب رو
دیانا:خب من و تو میریم مهراب هم بزار بیاد
مهشاد:خب بزار به نیکا و ارسلان هم بگیم بیان
دیانا:نه اگه ارسلان میاد من نمیام
مهشاد:چرا ،مگه باز دعوا کردید
دیانا:مهشاد میشه راجبش حرف نزنیم
مهشاد:اوکی پس منو و تو و مهراب میریم
عکس رمان رو تغییر بدم آیا؟
..
دیانا:بیدار شدم و لباسامو عوض کردم که برم پیش مهشاد باهم بریم بیرون دور بزنیم حال و هوام عوض شه،چون هوا سرد بود یه کارگوی سیاه ،بوت سیاه،دورس سفید،کیف سیاهمو و کلاهمو گذاشتم و رفتم
مامان دیانا:کجا
دیانا:میرم دنبال مهشاد
مامان دیانا:ارسلان زنگ زد گفت دیانا بام حرف نمیزنه مگه چیزی شده
دیانا:هرچی شده خودش میدونه
مامان دیانا:خب با مهشاد میخوای کجا برید
دیانا:میخوای به دور دنیا سفر کنیم خب میخوایم بریم یه دور بزنیم برگردیم
مامان دیانا:اوکی برو من هم میخوام برم خونه مادربزرگت حالش بده شاید امشب نیام بابات هم کار داره امشب نمیاد تو هم خونه رو قفل میکنی یا میری خونه عموت یا خونه ارسلان و نیکا جای دیگه ای نمیمونی
...بعد از کلی گفت و گو
دیانا:مهشاد منم درو باز کن
مهشاد:سلام
دیانا:سلام
مهشاد:بیا داخل
دیانا:مهشاد میای بریم بیرون
مهشاد:اومم ،خب با مهراب قرار داشتم .ولی خب کنسل میکنم
دیانا:نه ول کن خودم میرم
مهشاد:نه بابا ول کن مهراب رو
دیانا:خب من و تو میریم مهراب هم بزار بیاد
مهشاد:خب بزار به نیکا و ارسلان هم بگیم بیان
دیانا:نه اگه ارسلان میاد من نمیام
مهشاد:چرا ،مگه باز دعوا کردید
دیانا:مهشاد میشه راجبش حرف نزنیم
مهشاد:اوکی پس منو و تو و مهراب میریم
عکس رمان رو تغییر بدم آیا؟
۶.۴k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.