بالاخره یک روز باید به خانه برگردی

بالاخره یک روز باید به خانه برگردی!
به خدا اگر به قدرِ سر سوزنی 
از سکوتِ باد بترسم! 
سنجاقک‌های خسته از خوابِ درخت کناره گرفته‌اند 
رفته‌اند پشتِ پرچینِ باغ هلو 
دگمه بر پیراهنِ شب و شکوفه می‌دوزند. 
دارد دیر می‌شود 
تو هم بیا برویم خانه‌ی خودمان، 
بالش‌های کهنه‌ی این مسافرخانه 
پُر از زوزه‌های باد وُ اضطرابِ بلدرچین است، 
ما هم می‌توانیم شبِ تب‌کرده‌ی دریا را تحمل کنیم 
عطرِ عجیبِ همین شکوفه‌ها 
خواه‌ناخواه ... راه را بر عبور بادِ بی‌سواد خواهد بست. 
بیا برویم خانه‌ی خودمان 
هر چه باشد بهتر از بوی باد وُ 
بالش‌های کهنه‌ی این مسافرخانه است. 
روی زمین می‌خوابیم 
دفترِ ترانه‌های حافظ را زیر سر خواهیم گذاشت، 
صبح که از خوابِ فال و پیاله برمی‌خیزیم 
خانه پُر از بوی می و عطرِ شکوفه خواهد شد. 
این همان مطلبی‌ست 
که از سهمِ ساده‌ی همین زندگی به ما خواهد رسید. 
حالا دست از دوختن این دگمه‌های شکسته بردار، 
برایت پیراهنِ خوش‌رنگِ قشنگی خریده‌ام، 
وِل کن بیا برویم رو به نورِ چراغ بنشینیم 
اینجا دعای روشن هیچ دختری برآورده نمی‌شود 
به خدا خانه‌ی خودمان خوب است، 
خانه‌ی خودمان خوب است.



#سیدعلی_صالحی
دیدگاه ها (۵)

#کاظم_خوشخو

خبرت هست که ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺳﯿﺎﻫﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ...

گاهی به گذشته فکر می کنمبه لحظه ای که مادرم داشتبرای خوشبختی...

میشود کمی راهنمایی کنی؟مندقیقاچه بگویمتا دوستم بداری؟

عاشقانه های شبنم

سلام!حال همه ما خوب استملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی...

من راوی گذشته های دورم....جهان رنگ عوض کرده و پنجره ها باز ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط