ناگهان آمد و جان و دلم از هم پاشید
ناگهان آمد و جان و دلم از هم پاشید
بیت بیت غزلم مثل هم از هم پاشید
یک نفر شاخه ای آتش به من ارزانی کرد
آن چنان سرخ که قلب شبم از هم پاشید
لحظه ها رام شدند و غزلی شیهه کشید
از عطش دم زدم و بازدم از هم پاشید
بازشد پنجره ای رو به زمان ابدی
سایه ی محو حضور عدم از هم پاشید
درمیان دل من زلزله انداخت کسی
و در این حادثه غم پشت غم از هم پاشید
منجمد می شد از این پس دل من .اما عشق
ناگهان آمد و جان و دلم از هم پاشید
#امید_نقوی
بیت بیت غزلم مثل هم از هم پاشید
یک نفر شاخه ای آتش به من ارزانی کرد
آن چنان سرخ که قلب شبم از هم پاشید
لحظه ها رام شدند و غزلی شیهه کشید
از عطش دم زدم و بازدم از هم پاشید
بازشد پنجره ای رو به زمان ابدی
سایه ی محو حضور عدم از هم پاشید
درمیان دل من زلزله انداخت کسی
و در این حادثه غم پشت غم از هم پاشید
منجمد می شد از این پس دل من .اما عشق
ناگهان آمد و جان و دلم از هم پاشید
#امید_نقوی
۴۹۳
۲۲ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.