ناگهان آمد و جان و دلم از هم پاشید

ناگهان آمد و جان و دلم از هم پاشید
بیت بیت غزلم مثل هم از هم پاشید

یک نفر شاخه ای آتش به من ارزانی کرد
آن چنان سرخ که قلب شبم از هم پاشید

لحظه ها رام شدند و غزلی شیهه کشید
از عطش دم زدم و بازدم از هم پاشید


بازشد پنجره ای رو به زمان ابدی
سایه ی محو حضور عدم از هم پاشید

درمیان دل من زلزله انداخت کسی
و در این حادثه غم پشت غم از هم پاشید

منجمد می شد از این پس دل من .اما عشق
ناگهان آمد و جان و دلم از هم پاشید


#امید_نقوی
دیدگاه ها (۲)

اصلا چه فرق می کند....؟!این جا همیشه تو آن گونه سربه زیری و ...

کاش فصل پنجمی در راه بودکاش نامش فصل وصل ماه بود#دیالوگ#رویا...

هوای خاطر ما تا همیشه ابری ست...#امید_نقوی

دره ای انتهای راهم بود که نفهمیده بودمش گرچهموج میزد درون چش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط