پارت دو پری دریایی کوچولو☆
پارت دو پری دریایی کوچولو☆
__________________________________
او دختر عجیبی بود که همواره حالتی آرام و متفکر داشت. خواهران او باغچه های خود را به اشیایی که از کشتی های غرق شده به دست می آوردند،تزیین میکردند. درحالی که او در کنار گلهای ارغوانی خود فقط مجسمه ای قرار داده بود. مجسمه جوان زیبایی که آن را از سنگ مرمر سفید تراشیده بودند. پری کوچک این مجسمه را از یک کشتی غرق شده پیدا کرده بود.
تنها دلخوشی پری کوچک این بود که قصه هایی از مردم که روی خشکی زندگی میکردند بشنود و به همین دلیل بیشتر وقتها از مادربزرگ پیر خود می خواست تا آنچه از کشتی ها و شهر ها و آدمیان و حیوانات زمینی میدانست برای او نقل کند. یکی از چیز هایی که موجب شگفتی دخترک بود، گلهای زمینی بودند که برخلاف گلهای دریایی که عطر و بویی نداشتند، خیلی خوشبو بودند. دیگر اینکه در آنجا ماهی ها بر شاخه های درختان مینشستند و آواز های دلنشین میخواندند. در حقیقت چیزی که مادربزرگ به آنها ماهی میگفت، پرندگان نغمه خوان بودند، اما او نمیتوانست به نوه خود که هرگز پرنده ندیده بود، این را بگوید.
مادربزرگ همیشه به دختران خود میگفت:"فرزندان عزیزم، وقتی شما پانزده ساله شوید، میتوانید به سطح دریا بروید و بر فراز صخره ها بنشینید و در زیر پرتوی ماه کشتی ها و جنگل ها و شهر ها را تماشا کنید!"
_______________________________
خبببب
اینم از پارت دو🥹👍🖤🩷✨️
شرط پارت سه:۳۰ لایک^^
نظر؟
__________________________________
او دختر عجیبی بود که همواره حالتی آرام و متفکر داشت. خواهران او باغچه های خود را به اشیایی که از کشتی های غرق شده به دست می آوردند،تزیین میکردند. درحالی که او در کنار گلهای ارغوانی خود فقط مجسمه ای قرار داده بود. مجسمه جوان زیبایی که آن را از سنگ مرمر سفید تراشیده بودند. پری کوچک این مجسمه را از یک کشتی غرق شده پیدا کرده بود.
تنها دلخوشی پری کوچک این بود که قصه هایی از مردم که روی خشکی زندگی میکردند بشنود و به همین دلیل بیشتر وقتها از مادربزرگ پیر خود می خواست تا آنچه از کشتی ها و شهر ها و آدمیان و حیوانات زمینی میدانست برای او نقل کند. یکی از چیز هایی که موجب شگفتی دخترک بود، گلهای زمینی بودند که برخلاف گلهای دریایی که عطر و بویی نداشتند، خیلی خوشبو بودند. دیگر اینکه در آنجا ماهی ها بر شاخه های درختان مینشستند و آواز های دلنشین میخواندند. در حقیقت چیزی که مادربزرگ به آنها ماهی میگفت، پرندگان نغمه خوان بودند، اما او نمیتوانست به نوه خود که هرگز پرنده ندیده بود، این را بگوید.
مادربزرگ همیشه به دختران خود میگفت:"فرزندان عزیزم، وقتی شما پانزده ساله شوید، میتوانید به سطح دریا بروید و بر فراز صخره ها بنشینید و در زیر پرتوی ماه کشتی ها و جنگل ها و شهر ها را تماشا کنید!"
_______________________________
خبببب
اینم از پارت دو🥹👍🖤🩷✨️
شرط پارت سه:۳۰ لایک^^
نظر؟
۲.۴k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.