پارت9
بعد از چند بار چرخوندن بطری آب معدنی، قرار شد سویون ازم سوال بپرسه ومنم بدون فکری گفتم حقیقت چون میدونستم سویون اصلا چیزی به اسم عقل تو کله ش وجود نداره.
_توی این جمع کیو بیشتر از همه دوست داری؟
و پوزخندی بهم زد. دلم میخواست فریاد بزنم به تو هیچ ربطی نداره. ولی فقط گفتم:
+کوکی 10 سال پیش.
سکوت عجیبی کل ویلا رو فرا گرفت. حتی خودمم تعجب کرده بودم. اگه یکم فکر میکردم میگفتم سوهو یا جونگوون ولی این دروغ محض بود. من کوکی کوچولوی قبل از 8 سالگی رو از همه ی آدمای دور برم بیشتر دوست داشتم. چشمای جونگ کوک هم هیچ حسی رو نشون نمیداد. نه عصبانی بود نه ناراحت. دوباره بطری چرخید و نوبت جنی شد که از جونگ کوک سوال بپرسه. جونگ کوک هم حقیقت رو انتخاب کرد.
_از کی بیشتر از همه تو جمع متنفری؟
جونگ کوک مستقیم تو چشمام نگاه کرد و گفت:
_آیون.
جو معذب کننده و مزخرفی بود. انتظارشو داشتم ولی نمیدنم چرا قلبم شکست. همه با پوزخند بهم نگاه میکردن به جز سوهو و جونگوون. سوهو با نگرانی دستشو روی دستم گذاشت و گفت:
_خوبی؟
+خوبم.
متقابلا آروم گفتم و سرمو پایین انداختم. سوهو گلوشو صاف کرد گفت:
_برای امشب کافیه دیگه.
_هیونگگگ داشت جالب میشد.
سوهو اخمی کرد و گفت:
_نه تهیونگ. جنی شام امشب با تو.
بدون معطلی از جام بلند شدم و به سمت بالا حرکت کردم. توی راهرو بودم که مچ تو دستای بزرگی اسیر شد. صورتم از درد تو هم رفت ولی برگشتم و با جونگ کوک عصبی مواجه شد. یه تای ابرومو بالا انداختم و سوالی بهش نگاه کردم. از بین دندونای جفت شدش غرید:
_کی بهت گفته دوباره بهم بگی کوکی؟
پوزخندی زدم و گفتم:
+من درمورد تو چیزی نگفتم. کوکی 10 سال پیش مرد. در ضمن برای تو که بد نشده. دوباره غرورمو شکستی.
جونگ کوک عصبانی تر شد و سیلی محکمی نثارم کرد. طوری که صوتم به جهت مخالف دستش پرت شد و یه طرفش کاملا بی حس شد. ضربه ی دست جونگ کوک از پدرم هم محکم تر بود. با این حال من عادت داشتم. جونگ کوک با لحن عصبی تری گفت:
_اگه فقط یک بار دیگه...درمورد اتفاقای 10 سال پیش حرف بزنی...قسم میخورم میکشمت...قسم میخورم جئون.
+تموم شد؟
تعجب رو که توی چشماش دیدم راهمو کشیدم و رفتم تو اتاق.
بوقودا گنا دارم لایک و کامنت😢
_توی این جمع کیو بیشتر از همه دوست داری؟
و پوزخندی بهم زد. دلم میخواست فریاد بزنم به تو هیچ ربطی نداره. ولی فقط گفتم:
+کوکی 10 سال پیش.
سکوت عجیبی کل ویلا رو فرا گرفت. حتی خودمم تعجب کرده بودم. اگه یکم فکر میکردم میگفتم سوهو یا جونگوون ولی این دروغ محض بود. من کوکی کوچولوی قبل از 8 سالگی رو از همه ی آدمای دور برم بیشتر دوست داشتم. چشمای جونگ کوک هم هیچ حسی رو نشون نمیداد. نه عصبانی بود نه ناراحت. دوباره بطری چرخید و نوبت جنی شد که از جونگ کوک سوال بپرسه. جونگ کوک هم حقیقت رو انتخاب کرد.
_از کی بیشتر از همه تو جمع متنفری؟
جونگ کوک مستقیم تو چشمام نگاه کرد و گفت:
_آیون.
جو معذب کننده و مزخرفی بود. انتظارشو داشتم ولی نمیدنم چرا قلبم شکست. همه با پوزخند بهم نگاه میکردن به جز سوهو و جونگوون. سوهو با نگرانی دستشو روی دستم گذاشت و گفت:
_خوبی؟
+خوبم.
متقابلا آروم گفتم و سرمو پایین انداختم. سوهو گلوشو صاف کرد گفت:
_برای امشب کافیه دیگه.
_هیونگگگ داشت جالب میشد.
سوهو اخمی کرد و گفت:
_نه تهیونگ. جنی شام امشب با تو.
بدون معطلی از جام بلند شدم و به سمت بالا حرکت کردم. توی راهرو بودم که مچ تو دستای بزرگی اسیر شد. صورتم از درد تو هم رفت ولی برگشتم و با جونگ کوک عصبی مواجه شد. یه تای ابرومو بالا انداختم و سوالی بهش نگاه کردم. از بین دندونای جفت شدش غرید:
_کی بهت گفته دوباره بهم بگی کوکی؟
پوزخندی زدم و گفتم:
+من درمورد تو چیزی نگفتم. کوکی 10 سال پیش مرد. در ضمن برای تو که بد نشده. دوباره غرورمو شکستی.
جونگ کوک عصبانی تر شد و سیلی محکمی نثارم کرد. طوری که صوتم به جهت مخالف دستش پرت شد و یه طرفش کاملا بی حس شد. ضربه ی دست جونگ کوک از پدرم هم محکم تر بود. با این حال من عادت داشتم. جونگ کوک با لحن عصبی تری گفت:
_اگه فقط یک بار دیگه...درمورد اتفاقای 10 سال پیش حرف بزنی...قسم میخورم میکشمت...قسم میخورم جئون.
+تموم شد؟
تعجب رو که توی چشماش دیدم راهمو کشیدم و رفتم تو اتاق.
بوقودا گنا دارم لایک و کامنت😢
۴.۰k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.