دنا دیگر عروسک را نمی خواست

دُنا دیگر عروسک را نمی خواست.
وارن ها قبول کردند که عروسک را با خود ببرند و اِد آنابل را برای نگهداری به موزه خود برد. اِد می گوید عروسک چندین مرتبه به کشیدن ترمز ماشین و منحرف کردن فرمان آن اقدام کرده.
اِد برای جلوگیری از حملات عروسک آنابل روی آن آب مقدس ریخته و به نظر کارساز هم بوده.

وقتی به خانه رسیدند اِد عروسک را روی یک صندلی نزدیک میز خود می گذارد. او می گوید پس از مدتی عروسک روی هوا شناور شد اما پس از آن دوباره روی زمین افتاد. طی چند هفته ای که گذشت عروسک باز هم شروع به حرکت و چرخیدن در خانه می کند.
یک روز کشیشی به دیدن اِد می رود. عروسک را روی صندلی می بیند، عروسک را برمی دارد و خطاب به آن می گوید: آنابل تو فقط یک عروسک پارچه ای هستی و نمی توانی به کسی آسیب برسانی و سپس آنابل را به گوشه ای می اندازد.
اِد وحشت زده و با فریاد می گوید: بهتر بود این حرف را نمی زدی!
یک ساعت کشیش رفت، اِد و همسذرش از او خواستند وقتی به خانه رسید با آنها تماس بگیرد تا مطمئن شوند که رسیده. چند ساعت بعد کشیش تماس گرفت، وقتی به یک چهار راه شلوغ رسیده بود ترمزهای ماشینش از کار می افتند و تصادف وحشتناکی می کند و به زحمت از آن جان سالم بدر می برد.
دیدگاه ها (۱)

وارن ها تنها یک توضیح برای این اتفاق می بینند و آنابل را به ...

نقشه های هواشناسی که شبیه به موجودات شیطانی هستند.#ترسناک

آثار خراش را دیگران نیز می توانستند ببینند. اما به شکل اسرار...

و در اتاق انجی به دنبال نقشه بود تا خود را برای یک سفر جاده ...

از مادر برایت بگویم، از روزی که رفتی هر روز، هر چند ساعت با ...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط