داستان من قسمت دهم
#داستان_من قسمت دهم
=#من_کیم؟=
یاسو
تقریبا نیم ساعت....شایدم بیشتر....داشتیم راه میرفتیم ذهنم درگیره درگیر بود من کیم؟...چرا اینجام...چرا گول خوردم....چرا؟ من مطمعنم به غیر از شیرایشی لاکوس رنه و کرول دوست هایه دیگه هم دارم....یا حداقل داشتم شیرایشی که چیزی نمی گفت...دهن کرول رو هم بسته بود...لاکوس و رنه هم همینطور....تنها گوشه ای از وجودم آرامش داشت....اونم این بود که کنار میکا بودم....بچه ها...دوستام....
یو_خب چیزی نمیخواین بگین؟....
شیرایشی_نع فعلا سکوت کردن بهترین کاره
یو_تا کی؟
شیرایشی_ تا وقتی که یه شرایط خوب و امن پیدا کردیم...تا اون موقع لطفا خفا شین
_شیرایشی
شیرایشی_بله بانوی جوان
(با...بانوی جوان؟)
_لطفا انقد گس...گستاخانه رفتار نکن
شیرایشی_ متاسفم
لاکوس_ فعلا بیخیال اینا معلومه داریم کجا میریم؟
شیرایشی_ میریم به سمت قصر گرگینه ها اونجا جایه بانو امن تره
شینوا_ اونا با انسان ها مشکلی ندارن؟
شیرایشی_ راستش نه ما یه قرار داد با شما انسان ها داریم...که تو اون سبت شده نه انسان ها به گرگینه ها و نه گرگینه ها به انسان ها آسیب میزنن
یو_چقدر هم که رعایتش کردین
شیرایشی_ یوییچیرو یاکویا ما مجبور بودیم تا به حرفایه فرید گوش کنیم
یو_نکنه شکنجتون کرده یا از عزیزانتون___
شیرایشی_خفه شو(داد زدن)
صداش رو بغض محکم و قوی گرفته بود که تاحالا ندیده بودم
یاسو_عزیزانمون؟...کیا؟چرا؟مگه چیکار کرده؟با عزیزانمون چیکار کرده؟؟
شیرایشی_ اول بریم قصر
یاسو_ولی____
شیرایشی_ اول قصر
نتونستم درمقابل نگاه سنگینش حرفی بزنم اینجا...تو این دنیا....چیزایی هست....که من ازشون خبری ندارم...پس...عزیزانی...هستن که من بخاطرشون میجنگم؟...ولی من کیم؟ به خاطر کی و چی میجنگم؟
ادامه دارد....
داستان رو ادامه میدم + کمی تغییرات در داستان
=#من_کیم؟=
یاسو
تقریبا نیم ساعت....شایدم بیشتر....داشتیم راه میرفتیم ذهنم درگیره درگیر بود من کیم؟...چرا اینجام...چرا گول خوردم....چرا؟ من مطمعنم به غیر از شیرایشی لاکوس رنه و کرول دوست هایه دیگه هم دارم....یا حداقل داشتم شیرایشی که چیزی نمی گفت...دهن کرول رو هم بسته بود...لاکوس و رنه هم همینطور....تنها گوشه ای از وجودم آرامش داشت....اونم این بود که کنار میکا بودم....بچه ها...دوستام....
یو_خب چیزی نمیخواین بگین؟....
شیرایشی_نع فعلا سکوت کردن بهترین کاره
یو_تا کی؟
شیرایشی_ تا وقتی که یه شرایط خوب و امن پیدا کردیم...تا اون موقع لطفا خفا شین
_شیرایشی
شیرایشی_بله بانوی جوان
(با...بانوی جوان؟)
_لطفا انقد گس...گستاخانه رفتار نکن
شیرایشی_ متاسفم
لاکوس_ فعلا بیخیال اینا معلومه داریم کجا میریم؟
شیرایشی_ میریم به سمت قصر گرگینه ها اونجا جایه بانو امن تره
شینوا_ اونا با انسان ها مشکلی ندارن؟
شیرایشی_ راستش نه ما یه قرار داد با شما انسان ها داریم...که تو اون سبت شده نه انسان ها به گرگینه ها و نه گرگینه ها به انسان ها آسیب میزنن
یو_چقدر هم که رعایتش کردین
شیرایشی_ یوییچیرو یاکویا ما مجبور بودیم تا به حرفایه فرید گوش کنیم
یو_نکنه شکنجتون کرده یا از عزیزانتون___
شیرایشی_خفه شو(داد زدن)
صداش رو بغض محکم و قوی گرفته بود که تاحالا ندیده بودم
یاسو_عزیزانمون؟...کیا؟چرا؟مگه چیکار کرده؟با عزیزانمون چیکار کرده؟؟
شیرایشی_ اول بریم قصر
یاسو_ولی____
شیرایشی_ اول قصر
نتونستم درمقابل نگاه سنگینش حرفی بزنم اینجا...تو این دنیا....چیزایی هست....که من ازشون خبری ندارم...پس...عزیزانی...هستن که من بخاطرشون میجنگم؟...ولی من کیم؟ به خاطر کی و چی میجنگم؟
ادامه دارد....
داستان رو ادامه میدم + کمی تغییرات در داستان
۴.۰k
۱۹ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.