پارت 1
پارت 1
وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
ویو جیسون
ازخواب بیدار شدم سرم خیلی درد میکرد گلو درد هم داشتم کارای لازم و انجام دادم و فرم مدرسه ام و پوشیدم و رفتم پایین
جی هیون:سلام دختر قشنگم صبح بخیر
جیسون: سلام مامان جون سلام بابا صبحتون بخیر
جیمین:صبح بخیر(سرد)
جه جون:سلام مامان سلام بابا
جیمین:سلام قشنگم
جی هیون:سلام عزیز
جیسون:سلام داداشی جونم
جه جون:به به خواهر قشنگم بیا صبحونه ات و که خوردی خودم میرسونمت
جیسون:باشهع(خوشحال)
جیمین:ولی جه جون کار داره نمیتونه برسونت
جیسون:چی ها باشه
جه جون:ولی من وقت دارم میتونم برسونمش زودباش بریم جیسون
جیسون:باشه بریم خداحافظ
جی هیون:خدانگهدار قشنگم مراقب باشید
و جیسون همراه با جه جون سوار ماشین شدن و جه جون جیسون و رسوند مدرسه و خودش رفت سر کارش
(بچه ها جه جون خیلی درسش خوب بوده برای همین الان معلم ریاضی هستش و خب نابغه ریاضیه برای همین یه مرکز تاسیس کرده که اونجا به بچه های فقیر و نیازمند به صورت خصوصی ریاضی و زبان درس میده خودش مدرسه هم میره)
جیمین:جه جون خودش کار داره این دختره هم سربارش میشه
جی هیون:چی داری میگی جه جون خودش گفت بهش بعدم جیمین چشات و به دنیا باز کن اون دختر فهم و درک بالایی داره اگر بلایی سرخودش بیاره اصن فک کردی من چقدر آسیب میبینم
جیمین:هه اون اونقدری خنگه که از این کارا نمیکنه خب من برم کمپانی
جی هیون:صحبت با تو هیچ فایده ای نداره خداحافظ
جیمین:خدانگهدار
و رفت کمپانی
*پرش زمانی به شب*
جیسون توی اتاقش بود جه جون هم بیرون بود بادوستاش جیمین و جی هیون هم داشتن فیلم میدیدن
جیسون گوشیش و باز کرد و توی اینترنت نوشت:*روش هایی برای خودکشی* اون یه دختر بچه بود چرا باید همچین فکری به ذهنش میرسید اونقدری فشار بهش وارد کرده بود زندگی که میخواست خودشو خلاص کنه ولی اون هنوز خیلی کوچیک بود اون وقتی روش هارو دید باخودش گفت:خوبه یروز با تیغ رگم ومیزنم و میرم توی اسمونا و گوشیش و خاموش کرد و خوابید چون فردا صبح زود کلاس داشت اون نمیتونست بیخیال آرزوهاش بشه ولی زندگی هم براش سخت بود
ویو جیمین
بلند شدم رفتم تو اتاق جیسون تا ببینم چیکار میکنه رفتم و دیدم خوبه نشستم کنار تختش و موهای طلاییش و نوازش کردم و گفتم:اخ دختر قشنگم من حتما ازت معذرت خواهی میکنم من تورو هم دوست دارم قول میدم رفتارم با توهمخوب بشه
و نگاهی به اتاق دخترک کرد که دید فقط یه تخت و کمد و چند تا لباس داره توی اتاق و خیلی از خودش ناراحت شد و بوسه ای به پیشونی دخترک گذاشت و رفت
*پرش زمانی به فردا*
.........
وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
ویو جیسون
ازخواب بیدار شدم سرم خیلی درد میکرد گلو درد هم داشتم کارای لازم و انجام دادم و فرم مدرسه ام و پوشیدم و رفتم پایین
جی هیون:سلام دختر قشنگم صبح بخیر
جیسون: سلام مامان جون سلام بابا صبحتون بخیر
جیمین:صبح بخیر(سرد)
جه جون:سلام مامان سلام بابا
جیمین:سلام قشنگم
جی هیون:سلام عزیز
جیسون:سلام داداشی جونم
جه جون:به به خواهر قشنگم بیا صبحونه ات و که خوردی خودم میرسونمت
جیسون:باشهع(خوشحال)
جیمین:ولی جه جون کار داره نمیتونه برسونت
جیسون:چی ها باشه
جه جون:ولی من وقت دارم میتونم برسونمش زودباش بریم جیسون
جیسون:باشه بریم خداحافظ
جی هیون:خدانگهدار قشنگم مراقب باشید
و جیسون همراه با جه جون سوار ماشین شدن و جه جون جیسون و رسوند مدرسه و خودش رفت سر کارش
(بچه ها جه جون خیلی درسش خوب بوده برای همین الان معلم ریاضی هستش و خب نابغه ریاضیه برای همین یه مرکز تاسیس کرده که اونجا به بچه های فقیر و نیازمند به صورت خصوصی ریاضی و زبان درس میده خودش مدرسه هم میره)
جیمین:جه جون خودش کار داره این دختره هم سربارش میشه
جی هیون:چی داری میگی جه جون خودش گفت بهش بعدم جیمین چشات و به دنیا باز کن اون دختر فهم و درک بالایی داره اگر بلایی سرخودش بیاره اصن فک کردی من چقدر آسیب میبینم
جیمین:هه اون اونقدری خنگه که از این کارا نمیکنه خب من برم کمپانی
جی هیون:صحبت با تو هیچ فایده ای نداره خداحافظ
جیمین:خدانگهدار
و رفت کمپانی
*پرش زمانی به شب*
جیسون توی اتاقش بود جه جون هم بیرون بود بادوستاش جیمین و جی هیون هم داشتن فیلم میدیدن
جیسون گوشیش و باز کرد و توی اینترنت نوشت:*روش هایی برای خودکشی* اون یه دختر بچه بود چرا باید همچین فکری به ذهنش میرسید اونقدری فشار بهش وارد کرده بود زندگی که میخواست خودشو خلاص کنه ولی اون هنوز خیلی کوچیک بود اون وقتی روش هارو دید باخودش گفت:خوبه یروز با تیغ رگم ومیزنم و میرم توی اسمونا و گوشیش و خاموش کرد و خوابید چون فردا صبح زود کلاس داشت اون نمیتونست بیخیال آرزوهاش بشه ولی زندگی هم براش سخت بود
ویو جیمین
بلند شدم رفتم تو اتاق جیسون تا ببینم چیکار میکنه رفتم و دیدم خوبه نشستم کنار تختش و موهای طلاییش و نوازش کردم و گفتم:اخ دختر قشنگم من حتما ازت معذرت خواهی میکنم من تورو هم دوست دارم قول میدم رفتارم با توهمخوب بشه
و نگاهی به اتاق دخترک کرد که دید فقط یه تخت و کمد و چند تا لباس داره توی اتاق و خیلی از خودش ناراحت شد و بوسه ای به پیشونی دخترک گذاشت و رفت
*پرش زمانی به فردا*
.........
۳.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.