الا یاایها المعشوق بگو از من چه می خواهی؟
الا یاایها المعشوق بگو از من چه می خواهی؟
که دردم را نمی بینی و نامم را نمی خوانی!
تمام نیمه شب ها را به یادت صبح می کردم
تو از احوال یک رنجورِ دل خسته چه می دانی؟
به جان آمد دلم از غم، نمی خندم دگر، اما
تحمل می کنم غم را شبیه پیر کنعانی...
«مرا عهدی ست با جانان، که تا جان در بدن دارم...»
بگو با من مگر دیوان حافظ را نمی خوانی؟
امید وصل بود در من«...ولی افتاد مشکل ها»
دلم خون شد از این ایام رنج و نابسامانی...
من از این بیشتر با تو نمی گویم سخن از عشق
«هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی...»
#آنا_جمشیدی
که دردم را نمی بینی و نامم را نمی خوانی!
تمام نیمه شب ها را به یادت صبح می کردم
تو از احوال یک رنجورِ دل خسته چه می دانی؟
به جان آمد دلم از غم، نمی خندم دگر، اما
تحمل می کنم غم را شبیه پیر کنعانی...
«مرا عهدی ست با جانان، که تا جان در بدن دارم...»
بگو با من مگر دیوان حافظ را نمی خوانی؟
امید وصل بود در من«...ولی افتاد مشکل ها»
دلم خون شد از این ایام رنج و نابسامانی...
من از این بیشتر با تو نمی گویم سخن از عشق
«هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی...»
#آنا_جمشیدی
۲.۵k
۰۷ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.