وقت آن است که تا رخت به میخانه بریم

وقت آن است که تا رخت به میخانه بریم
با سر زلف تو در دست به هم بر نزنیم

در سر زلف تو تا چند پریشانی را
ننشینیم که از رشته به گوهر نزنیم

چند در خون دلم همچو کبوتر باشی
خیز تا پای به خون مژه‌تر نزنیم

چند بر تربت خواجو نکنی نوحه نوح
نفسی باش که بر خاک سکندر نزنیم
دیدگاه ها (۰)

بازآ در این روز که دیوانه و منگم من عاشق و دیوانه در این شهر...

یک جمله دیگر برسان باده که مستیمما جملگی از عشق تو از جای بر...

شمع دیدم گرد آن پروانه‌ها چون جمع‌هاشمع دیدم که گردد گرد نور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط