پارت سوم قرارداد با خون و آتش
پارت سوم (قرارداد با خون و آتش)
صبح سردی بود. کریتال های برف بر گونه ی طبیعت بوسه می زدند...
رومینا با بدن کوفته و ذهنی آشفته بیدار شد. رادین کنار تخت نبود، اما لباسهای شب گذشتهاش روی زمین تا شده بود؛ نشانهای از این که آن شب، کابوسی نبوده، بلکه حقیقتی مالکانه بود.
رومینا با عجز و عجله لباس پوشید و از اتاق امن بیرون آمد. راهروها خلوت بودند. او رادین را در دفتر کارش پیدا کرد، پشت میزی که بیشتر به یک میز فرماندهی شبیه بود.
رادین با آرامش در حال مطالعه چند سند بود. وقتی رومینا وارد شد، بدون مقدمه، پوشهای چرمی را به سمت او هل داد. پوشه را باز کرد. این بار، خبری از فرار نبود؛ فقط اعداد، ارقام و امضاهای پدرش بود که حالا به نظر رقتانگیز میرسیدند.
رادین:اینها بدهیهای معشوقه پدرت هستن. اگر نتونی پرداخت کنی، کل اموالش مال من میشه. از جمله تو!
رادین لحنش خشک بود؟ و ادامه داد:اما من عجلهای برای مالکیت اموال ندارم. من مالکیت (تو)رو ترجیح میدم!
رومینا با گریه پرسید: چرا؟ تو نمیتونی منو مجبور کنی!
رادین بلند شد و با قدمهای آهسته به سمت او آمد. این بار، او بر خلاف شب قبل، خشمگین نبود، بلکه مصمم بود. گفت:من تو رو مجبور نمیکنم، رومینا. من بهت نشون میدم که چقدر این دنیا بیرحمه و چقدر من میتونم پناهگاه امنی باشم برات! حتی اگر خودم یک هیولا باشم.
او رومینا را به سمت خود کشید. این بار، درگیری فیزیکی نبود، بلکه یک کشمکش روحی بود. رومینا در مقابل منطق سرد او شکست. تمام دفاعیاتش فرو ریخت. او در آغوش رادین به گریه افتاد و دیگر نمیتوانست بجنگد، از بی پناهی خود در مقابل رادین تسلیم شد و در مامن امن رادین،اگریست و گریست...
رادین محکم او را فشرد، انگار داشت مطمئن میشد که او واقعاً از آن خود او شده است.
رادین اعلام کرد: از امشب، تو فقط مال منی، رومینا. هر لحظه، هر نفس. این قراردادی ست که خون پدرت با نام من امضا شده و این قرارداد با رضایت قلبی تو مهر و موم خواهد شد.
رومینا در آغوش او، در اوج ضعف و تسلیم، سرش را بالا آورد. رادین لبخند مرموزی زد. تو اشتباه فهمیدی، رومینا. این فقط شروع قرارداد مالی نبود. این آزمایشی بود برای دیدن قدرت عشق تو به بقا! و تو خوب آزمایش و پس دادی....!
منتظرکامنتا و لایکاتون هستم🥲🌹
صبح سردی بود. کریتال های برف بر گونه ی طبیعت بوسه می زدند...
رومینا با بدن کوفته و ذهنی آشفته بیدار شد. رادین کنار تخت نبود، اما لباسهای شب گذشتهاش روی زمین تا شده بود؛ نشانهای از این که آن شب، کابوسی نبوده، بلکه حقیقتی مالکانه بود.
رومینا با عجز و عجله لباس پوشید و از اتاق امن بیرون آمد. راهروها خلوت بودند. او رادین را در دفتر کارش پیدا کرد، پشت میزی که بیشتر به یک میز فرماندهی شبیه بود.
رادین با آرامش در حال مطالعه چند سند بود. وقتی رومینا وارد شد، بدون مقدمه، پوشهای چرمی را به سمت او هل داد. پوشه را باز کرد. این بار، خبری از فرار نبود؛ فقط اعداد، ارقام و امضاهای پدرش بود که حالا به نظر رقتانگیز میرسیدند.
رادین:اینها بدهیهای معشوقه پدرت هستن. اگر نتونی پرداخت کنی، کل اموالش مال من میشه. از جمله تو!
رادین لحنش خشک بود؟ و ادامه داد:اما من عجلهای برای مالکیت اموال ندارم. من مالکیت (تو)رو ترجیح میدم!
رومینا با گریه پرسید: چرا؟ تو نمیتونی منو مجبور کنی!
رادین بلند شد و با قدمهای آهسته به سمت او آمد. این بار، او بر خلاف شب قبل، خشمگین نبود، بلکه مصمم بود. گفت:من تو رو مجبور نمیکنم، رومینا. من بهت نشون میدم که چقدر این دنیا بیرحمه و چقدر من میتونم پناهگاه امنی باشم برات! حتی اگر خودم یک هیولا باشم.
او رومینا را به سمت خود کشید. این بار، درگیری فیزیکی نبود، بلکه یک کشمکش روحی بود. رومینا در مقابل منطق سرد او شکست. تمام دفاعیاتش فرو ریخت. او در آغوش رادین به گریه افتاد و دیگر نمیتوانست بجنگد، از بی پناهی خود در مقابل رادین تسلیم شد و در مامن امن رادین،اگریست و گریست...
رادین محکم او را فشرد، انگار داشت مطمئن میشد که او واقعاً از آن خود او شده است.
رادین اعلام کرد: از امشب، تو فقط مال منی، رومینا. هر لحظه، هر نفس. این قراردادی ست که خون پدرت با نام من امضا شده و این قرارداد با رضایت قلبی تو مهر و موم خواهد شد.
رومینا در آغوش او، در اوج ضعف و تسلیم، سرش را بالا آورد. رادین لبخند مرموزی زد. تو اشتباه فهمیدی، رومینا. این فقط شروع قرارداد مالی نبود. این آزمایشی بود برای دیدن قدرت عشق تو به بقا! و تو خوب آزمایش و پس دادی....!
منتظرکامنتا و لایکاتون هستم🥲🌹
- ۱۷۷
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط