پارت اول سایهای بر شب

پارت اول: سایه‌ای بر شب

شب‌های تهران بوی دود و بنزین نمی‌داد؛ بوی قدرت می‌داد. بوی عطری که رادین می‌زد، بوی چرم صندلی ماشین‌های مشکی و بوی ریسکی که همیشه با او بود.
در تالار شیشه‌ای یک عمارت مجلل در شمال شهر، تنها یک نفر نشسته بود، رادین! کت و شلوار ایتالیایی‌اش به تنش انگار از پوست دومش بود. نه برای کسی احترامی قائل بود و نه از کسی هراسی داشت. سه مرد خشن، با قامتی استوار، گوشه‌ای ایستاده بودند و چشم از او برنمی‌داشتند.
رادین لیوان نوشیدنی‌اش را چرخاند. انگار می‌خواست حرکت مایع درون لیوان را برای تمام ساعات عمرش تماشا کند.
رادین، امشب قراره کار تموم بشه! یکی از مردها، به نام کیان، با صدایی خشن سکوت را شکست و ادامه داد:اون اسنادی که دستشونه، برای اعتبارمون خطرناکه.
رادین لبخند نزد، اما یک گوشه لبش کمی بالا رفت. اعتبار، کیان؟ اعتبار چیزیه که با پول خریده نمیشه. باید با خون، پسش داد.
او نگاهش را به سمت در کشید. در سنگین چوبی که حالا با یک حرکت آهسته باز شده بود.
رومینا وارد شد.
او پیراهنی ساده اما شیک پوشیده بود که کنتراست عجیبی با محیط سرد و سیاه اطراف داشت. موهایش کمی آشفته بود، انگار از یک کشمکش فرار کرده بود. چشمانش، که رنگی بین قهوه‌ای و عسلی بود، حالا از ترس و خشم برق می‌زد. او اینجا نبود که برای کسی شامپاین سرو کند. او اینجا بود چون پدرش بدهکار بود و این تنها راهی بود که آن بدهی عجیب و غریب قرار بود تسویه شود.
رومینا با دیدن رادین، ناخودآگاه یک قدم به عقب رفت، اما چیزی او را مجبور کرد بایستد. همان چیزی بود که در چشمان رادین دیده میشد و همزمان ترسناک و مسحورکننده بود.
رادین نوشیدنی‌اش را پایین گذاشت و با صدایی آرام، صدایی که به سختی از میان سکوت سنگین فضا شنیده می‌شد، گفت:بشین رومینا!
رومینا پلک نزد. من اینجا نیومدم که برات دلبری کنم، رادین.
رادین بلند شد. قدم‌هایش سنگین و محاسبه‌شده بود. مثل یک شکارچی که به آرامی به طعمه نزدیک می‌شود. او دو متر با رومینا فاصله داشت. بوی تند و خوشایند او، تمام فضای ذهن رومینا را پر کرد.
رادین:تو نیومدی دلبری کنی، خانم. تو اومدی تا معامله کنی. اما امروز، تو تنها چیزی هستی که من می‌خوام ازت بگیرم.
او دستش را بالا برد و انگشتانش را به آرامی روی شانه رومینا گذاشت. تنش بین آن‌ها چنان شدید بود که مردان پشت سر رادین نیز نفسشان را حبس کردند.
رومینا می‌خواست فریاد بزند، فرار کند، اما دستانش روی بدنش قفل شده بودند. حس کرد که سرنوشتش برای همیشه تغییر کرده است.
رادین سرش را پایین آورد و زمزمه کرد:از امشب، تو مال منی.
همین که لب‌های رادین به نزدیکی پوست گردن رومینا رسید، کیان با عجله وارد شد و فریاد زد: رادین! مهمونای ناخونده دارن میان! اون دختره، خواهرش... پیداش شده......


پایان پارت اول. چطور بوددد؟؟؟؟
رادین با چه کسی روبرو خواهد شد؟ و آن دختر گمشده کیست که حضورش می‌تواند کل امپراتوری رادین را به خطر بیندازد؟
دیدگاه ها (۱۷)

پارت دوم (اولین لمس ممنوعه) صدای فریاد کیان و خبر حضور مهمان...

پارت سوم (قرارداد با خون و آتش) صبح سردی بود. کریتال های برف...

((گنگستر قلب من))

اینو تموم کردم، دوست دارین موضدع بدین هم کلیپ میزارم هم هر س...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

رمـان زخٰم عشق تـو پـارت هفتـم🌚✨︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط