بگذار دلت یاد کند از محنی

بگذار دلت یاد کند از محنی
از کنج خرابه و غمِ دلشکنی

دل که شکست رقیه را یاد کن و
با گریه بگو: مَن الذی أیتمَنی؟...
دیدگاه ها (۱)

یعقوب های چشم مرا گریه پیر کردعطر حرم رسید و مرا هم اسیر کرد...

همچون الف رسید و مثل دال رفت/در مجلسی که بود برایش محال رفت/...

پَرچمی دیدَم به دستِ پَهلوانی بی بَدیلقامتِ پَرچم بلند و صاح...

آرزو دارم اگـر آتـش بُـوَد سَـهـم تـنـم هـیـزم دیـگ عـزای ...

‌‌دل غریب من از گردش زمانه گرفتبه یاد غربت زهرا شبی بهانه گر...

گفتمش بی تو دلم میگیرد گفت با خاطره ها خلوت کن گفتمش خنده به...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط