سال 88 من دانشجوی سال آخر کارشناسی بودم توی دانشگاه علوم
سال 88 من دانشجوی سال آخر کارشناسی بودم توی دانشگاه علوم پزشکی کاشان...
دوران پر از هیاهو و هیجان...
اون زمان من سردبیر نشریه زیرذره بین بودم که بین نشریات دانشجویی علوم پزشکی رتبه اول رو به دست آورده بود.
بازار بحثهای انتخاباتی توی خوابگاه ها داغ بود و من مسئول سیاسی بسیج دانشجویی توی خوابگاه دخترا بودم...
توی اتاق ده نفره ما، من حتی نمیدونستم کی به کی قراره رأی بده...
خب مهم نبود... هرکس یک رأی داشت و حق انتخاب...
زینب اتاق روبه روی ما بود. به در اتاقشون یه عکس از کروبی زده بودند...
اتاق ما اما عکسی نداشت...
من از همون زمان یاد گرفته بودم سلایق آدمها رو بپذیرم...
نه توهینی و نه چرایی...
نمیگم تمام نظرات محترمه برام...
اصلا...
اینکه آدم اینقدر منفعل باشه که هر نظری رو بپذیره از نظر من قابل قبول نیست...
ولی خودم رو درگیر انتخابهای درست و غلط بقیه نمیکنم...
نهایتا اگر کسی برام عزیز باشه باهاش تبادل نظر میکنم و چیزی که به نظرم درست باشه مطرح میکنم...
اما اصرار به پذیرش اصلا...
ولی اینم بگم که با همه بحثا و جدلها، امثال من بخاطر انتخابمون خیلی بیشتر از بقیه توهین شنیدیم...
و میشنویم...
از همون اول که برچسب أمل خوردیم...
عقب افتاده...
مغز زنگ زده...
تو 1400 سال قبل مونده...
زیر چادر معلوم نیست چیکاره ان...
جاهل...
الانم کم نیستند دخترا و پسرایی که به خاطر نماز و روزه تمسخر میشن...
بخاطر مشروب نخوردن یا دوست غیرهمجنس داشتن...
چه بسا بخاطر همین برچسب ها و تمسخرها خیلیاشون نتونند سر انتخابشون بمونند...
همه اینها فقط چون سعی کردند انتخابی داشته باشند بر مبنای رضایت خدا؟
حرف زیاده اما نه حوصله حرف زدن هست و نه حوصله شنیدن...
این ایام هم میگذره...
اما به نظرم خیلی ها از دو طرف باید با خودشون خلوت کنند و یه گوشه به کارای اشتباهشون فکر کنند...
دوران پر از هیاهو و هیجان...
اون زمان من سردبیر نشریه زیرذره بین بودم که بین نشریات دانشجویی علوم پزشکی رتبه اول رو به دست آورده بود.
بازار بحثهای انتخاباتی توی خوابگاه ها داغ بود و من مسئول سیاسی بسیج دانشجویی توی خوابگاه دخترا بودم...
توی اتاق ده نفره ما، من حتی نمیدونستم کی به کی قراره رأی بده...
خب مهم نبود... هرکس یک رأی داشت و حق انتخاب...
زینب اتاق روبه روی ما بود. به در اتاقشون یه عکس از کروبی زده بودند...
اتاق ما اما عکسی نداشت...
من از همون زمان یاد گرفته بودم سلایق آدمها رو بپذیرم...
نه توهینی و نه چرایی...
نمیگم تمام نظرات محترمه برام...
اصلا...
اینکه آدم اینقدر منفعل باشه که هر نظری رو بپذیره از نظر من قابل قبول نیست...
ولی خودم رو درگیر انتخابهای درست و غلط بقیه نمیکنم...
نهایتا اگر کسی برام عزیز باشه باهاش تبادل نظر میکنم و چیزی که به نظرم درست باشه مطرح میکنم...
اما اصرار به پذیرش اصلا...
ولی اینم بگم که با همه بحثا و جدلها، امثال من بخاطر انتخابمون خیلی بیشتر از بقیه توهین شنیدیم...
و میشنویم...
از همون اول که برچسب أمل خوردیم...
عقب افتاده...
مغز زنگ زده...
تو 1400 سال قبل مونده...
زیر چادر معلوم نیست چیکاره ان...
جاهل...
الانم کم نیستند دخترا و پسرایی که به خاطر نماز و روزه تمسخر میشن...
بخاطر مشروب نخوردن یا دوست غیرهمجنس داشتن...
چه بسا بخاطر همین برچسب ها و تمسخرها خیلیاشون نتونند سر انتخابشون بمونند...
همه اینها فقط چون سعی کردند انتخابی داشته باشند بر مبنای رضایت خدا؟
حرف زیاده اما نه حوصله حرف زدن هست و نه حوصله شنیدن...
این ایام هم میگذره...
اما به نظرم خیلی ها از دو طرف باید با خودشون خلوت کنند و یه گوشه به کارای اشتباهشون فکر کنند...
۱۳.۷k
۱۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.