☆♡پارت: ۱♡☆
☆♡پارت: ۱♡☆
*سوجین*
صبح با برخورد نور به چشمام بیدار شدم بلند شدم و نشستم روی تخت... همونطور که داشتم چشم هامو می مالوندم به ساعت نگاه کردم... واااای ساعت هفته! الان دانشگاهمون دیرمون میشه!
سوجین: مین سو! مین سووو!! پااشووو الان دیرمووونن میشهههه!
مین سو که هنوز گیج خواب بود با حالت کیوتی بلند شد و نشست...
مین سو: چی؟ چی دیرمون میشه؟...
سوجین: دانشگاااههه!
مین سو: چی!؟ چرا زود تر بیدارم نکردی؟
سوجین: چون ساعت خراب شده زنگ نزده!
مین سو با سرعت بلند شد و رفت سمت دستشویی منم رفتم سمت میز ارایش و مو هامو شونه کردم و ی دست لباس از کمد برداشتم و پوشیدم کیفمو برداشتمو بعد رفتم پایین تو اشپز خونه فورا دو تا تست درست کردم... مین سو هم درحالی که داشت دکمه های لباسش رو می بست از پله ها میومد پایین...
سوجین: بیا اینو بگیر بخور ضعف نکنی...
مین سو: باشه مرسی بدو بریم!
لعنت از همین روز اول اینطوری بد شانسی اوردیم خدا بقیشو بخیر کنه...
بدو بدو تا ایستگاه اتوبوس دویدیم... خدارو شکر به اتوبوس به موقع رسیدیم و سوار شدیم... بعد از چند دقیقه رسیدیم به دانشگاه... تا از اتوبوس پیاده شدیم زنگ کلاسا خورد...
مین سو: بدو بریم سر کلاس!
سوجین: باشه...
بدو بدو از پله ها رفتیم بالا و خودمونو رسوندیم به کلاس... لعنتی استاد سر کلاس بود!
_(استاد) چرا انقدر دیر اومدین؟
مین سو: ببخشید استاد دیگه تکرار نمیشه...
سوجین: لطفا این ی بار رو ببخشیدمون...
_باشه چون امروز روز اوله این ی بار اشکال نداره اما دیگه تکرار نشه...
مین سو و سوجین: چشم استاد...
_حالا برین بشینین...
مین سو و سوجین: چشم...
ته کلاس دو تا میز خالی بود رفتیم و نشستیم اونجا...
_چون نمی خوام اصلا وقتو تلف کنم از همین الان درس رو شروع می کنیم...
.
.
بعد کلاس...
کل کلاس نگاه های سنگین ی نفر رو روی خودم احساس می کردم...
مین سو: بریم کافه ی چیزی بخوریم؟
سوجین: باشه بریم...
شرطا:
لایک: ۳۰
کامنت: ۳۰
امید وارم خوشتون بیاد💜
ادامه فیکو پنج شنبه جمعه می زارم💖💜
*سوجین*
صبح با برخورد نور به چشمام بیدار شدم بلند شدم و نشستم روی تخت... همونطور که داشتم چشم هامو می مالوندم به ساعت نگاه کردم... واااای ساعت هفته! الان دانشگاهمون دیرمون میشه!
سوجین: مین سو! مین سووو!! پااشووو الان دیرمووونن میشهههه!
مین سو که هنوز گیج خواب بود با حالت کیوتی بلند شد و نشست...
مین سو: چی؟ چی دیرمون میشه؟...
سوجین: دانشگاااههه!
مین سو: چی!؟ چرا زود تر بیدارم نکردی؟
سوجین: چون ساعت خراب شده زنگ نزده!
مین سو با سرعت بلند شد و رفت سمت دستشویی منم رفتم سمت میز ارایش و مو هامو شونه کردم و ی دست لباس از کمد برداشتم و پوشیدم کیفمو برداشتمو بعد رفتم پایین تو اشپز خونه فورا دو تا تست درست کردم... مین سو هم درحالی که داشت دکمه های لباسش رو می بست از پله ها میومد پایین...
سوجین: بیا اینو بگیر بخور ضعف نکنی...
مین سو: باشه مرسی بدو بریم!
لعنت از همین روز اول اینطوری بد شانسی اوردیم خدا بقیشو بخیر کنه...
بدو بدو تا ایستگاه اتوبوس دویدیم... خدارو شکر به اتوبوس به موقع رسیدیم و سوار شدیم... بعد از چند دقیقه رسیدیم به دانشگاه... تا از اتوبوس پیاده شدیم زنگ کلاسا خورد...
مین سو: بدو بریم سر کلاس!
سوجین: باشه...
بدو بدو از پله ها رفتیم بالا و خودمونو رسوندیم به کلاس... لعنتی استاد سر کلاس بود!
_(استاد) چرا انقدر دیر اومدین؟
مین سو: ببخشید استاد دیگه تکرار نمیشه...
سوجین: لطفا این ی بار رو ببخشیدمون...
_باشه چون امروز روز اوله این ی بار اشکال نداره اما دیگه تکرار نشه...
مین سو و سوجین: چشم استاد...
_حالا برین بشینین...
مین سو و سوجین: چشم...
ته کلاس دو تا میز خالی بود رفتیم و نشستیم اونجا...
_چون نمی خوام اصلا وقتو تلف کنم از همین الان درس رو شروع می کنیم...
.
.
بعد کلاس...
کل کلاس نگاه های سنگین ی نفر رو روی خودم احساس می کردم...
مین سو: بریم کافه ی چیزی بخوریم؟
سوجین: باشه بریم...
شرطا:
لایک: ۳۰
کامنت: ۳۰
امید وارم خوشتون بیاد💜
ادامه فیکو پنج شنبه جمعه می زارم💖💜
۱۸.۳k
۳۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.