بریم پارت بعدجدیدن دیگه مقدمه ندارم:/
بریم پارت بعدجدیدن دیگه مقدمه ندارم:/
_________________________________
*مایکی تو خودت نیستی*
از زبون ا/ت
چه اتفاقی داشت میوفتاد یعنی من انقدر دلم براش تنگ شده بود
انقدری که وقتی با دوست پسرام میام بیرون اول میرم بغل اون؟
انقدری که دارم تو بغلش گریه میکنم؟
همینجور که بغلش کرده بودم و داشتم گریه میکردم صدایی آشنا از پشتم شنیدم
؟/؟:ا/ت...دا..داری چه غلطی میکنی؟
آره صدای ریندو بود
چند لحظه یادم رفته بود که اونا اونجان
چشمام با شنیدن اسمم گرد شد
ازینکه انقدر گریه کرده بودم دیگه پاهام حسی نداشتن ولی بازم به زور روشون وایمیستادم
نمیخواستم مایکی رو ول کنم نه....نه برای بار دوم
من دیگه نمیخواستم اون اشتباه کوفتی رو تکرار کنم دیگه خودمو گول نمیزنم
ولی مایکی توی گوشم گفت
مایکی:ا/ت...گریه نکن..مال گذشته بوده الان دوباره پیش همیم...برگرد و بهش جواب بده
با این حرفش آروم تر شدم با دستام سفت بغلش کردم و بعد از توی آغوش گرمش اومدم بیرون چقدر حس خوبی داشت که
دوباره اون دستای گرم رو دور کمرم حس میکنم دوباره اون لباشو روی گردنم و زمزمه هاشو توی گوشم
ولی تغییراتی که کرده بود به ظاهر عوض شده بود نمیدونستم اون هنوز همون مایکی 14 سال پیشه یا نه فکر میکردم که بعد مرگ دوستاش خیلی عوض شده باشه نمیدونم رفتن من چقدر اذیتش کرد ولی الان دوباره دارم میبینمش
برگشتم و رو به ریندو کردم
ا/ت:رین...ریندو اونجوری که فکر..میکنی نیست...یعنی اشتباه..متوجه شدی
ریندو:میشه بگی دقیقا چیو اشتباه متوجه شدم؟حتما میخوای بگی چشمای منم مشکل داره که دیدم مایکی داره گردنتو میبوسه و دستاشو دور کمرت حلقه زده و تو ولش نمیکنی
میتونستم جواب اونو تکی بدم ولی بعد ازینکه سانزو و ران هم اومدن کارم سخت تر شد جلوی پنج نفر آدمی که منو میشناختن بیام و بهشون توضیح بدم؟
(پنج نفر:کازوتورا_چیفویو_سانزو_ران_ریندو)
دستام میلرزیدن چند قدم عقب رفتم ولی بعد وایستادم
و دوباره شروع کردم به صحبت کردن
ا/ت:ببینین...هیچ چیزی بین ما نیست
ران:نیست؟
ا/ت:هیچی نیست ولی ارزشی که مایکی برای من داره از همتون بیشتره
سانزو:میشه درست توضیح بدی؟
ا/ت:نه نمیشه دلم نمیخواد کسی گذشتم و خاطراتمو بدونه
(اِمی:عههه سلام وانیتاس چطوری😂)
____________________________
دیگه یاح یاح
که بیاین بگین ا/ت و مایکی باهم چه داستانایی داشتن و جه کارایی کردن
_________________________________
*مایکی تو خودت نیستی*
از زبون ا/ت
چه اتفاقی داشت میوفتاد یعنی من انقدر دلم براش تنگ شده بود
انقدری که وقتی با دوست پسرام میام بیرون اول میرم بغل اون؟
انقدری که دارم تو بغلش گریه میکنم؟
همینجور که بغلش کرده بودم و داشتم گریه میکردم صدایی آشنا از پشتم شنیدم
؟/؟:ا/ت...دا..داری چه غلطی میکنی؟
آره صدای ریندو بود
چند لحظه یادم رفته بود که اونا اونجان
چشمام با شنیدن اسمم گرد شد
ازینکه انقدر گریه کرده بودم دیگه پاهام حسی نداشتن ولی بازم به زور روشون وایمیستادم
نمیخواستم مایکی رو ول کنم نه....نه برای بار دوم
من دیگه نمیخواستم اون اشتباه کوفتی رو تکرار کنم دیگه خودمو گول نمیزنم
ولی مایکی توی گوشم گفت
مایکی:ا/ت...گریه نکن..مال گذشته بوده الان دوباره پیش همیم...برگرد و بهش جواب بده
با این حرفش آروم تر شدم با دستام سفت بغلش کردم و بعد از توی آغوش گرمش اومدم بیرون چقدر حس خوبی داشت که
دوباره اون دستای گرم رو دور کمرم حس میکنم دوباره اون لباشو روی گردنم و زمزمه هاشو توی گوشم
ولی تغییراتی که کرده بود به ظاهر عوض شده بود نمیدونستم اون هنوز همون مایکی 14 سال پیشه یا نه فکر میکردم که بعد مرگ دوستاش خیلی عوض شده باشه نمیدونم رفتن من چقدر اذیتش کرد ولی الان دوباره دارم میبینمش
برگشتم و رو به ریندو کردم
ا/ت:رین...ریندو اونجوری که فکر..میکنی نیست...یعنی اشتباه..متوجه شدی
ریندو:میشه بگی دقیقا چیو اشتباه متوجه شدم؟حتما میخوای بگی چشمای منم مشکل داره که دیدم مایکی داره گردنتو میبوسه و دستاشو دور کمرت حلقه زده و تو ولش نمیکنی
میتونستم جواب اونو تکی بدم ولی بعد ازینکه سانزو و ران هم اومدن کارم سخت تر شد جلوی پنج نفر آدمی که منو میشناختن بیام و بهشون توضیح بدم؟
(پنج نفر:کازوتورا_چیفویو_سانزو_ران_ریندو)
دستام میلرزیدن چند قدم عقب رفتم ولی بعد وایستادم
و دوباره شروع کردم به صحبت کردن
ا/ت:ببینین...هیچ چیزی بین ما نیست
ران:نیست؟
ا/ت:هیچی نیست ولی ارزشی که مایکی برای من داره از همتون بیشتره
سانزو:میشه درست توضیح بدی؟
ا/ت:نه نمیشه دلم نمیخواد کسی گذشتم و خاطراتمو بدونه
(اِمی:عههه سلام وانیتاس چطوری😂)
____________________________
دیگه یاح یاح
که بیاین بگین ا/ت و مایکی باهم چه داستانایی داشتن و جه کارایی کردن
۱۱.۱k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.