خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت آخر
خاطرات یک آرمی فصل ۶ پارت آخر
وارد خونه شدم و در رو با پام از پشت بستم.
اصن به من چهههه! شما خیلی با ادبید که با دست میبندید!
بخدا برام عجیبه! چطور حوصلهتون میشه و دستتون میذارید روی دستگیره، بعد بهش چندین نیوتون وارد میکنید تا حرکت کنه. بعد چطوری صدای جِرِق جِرِقش رو تحمل میکنید؟ وقتی که بسته شد احساس تنهایی نمیکنید؟
خیلی خب آخری رو کمی چرت گفتم ولی خدایی هنوزم خیلی خسته کنندهست! باز کردن در رو میگم...
اصن هر طور خودتو میدونید... به من مربدط نیس!
شوگا: وانیا داری با کی حرف میزنی؟
با تعجب به یونگی نگاه کردمو گفتم:
- تو فضول مردمی؟
با ترحم نگام کرد و گفت:
شوگا: وااایییی، دوباره جنی شدی نکنه!
- هوووی! جنی عمته!!! صبر کن بینم.
شوگا: چیه میخوای بزنی؟
- چرا نزنم؟
شوگا: اصن جراتشو نداری!
- چی میگی کوچولو؟! تو تا شونههای منی!
شوگا: هِی! هیت نده !
- واقعیتع!
شوگا: اگه بزنی میگمممم!
- چیو؟
شوگا: از همون شبه!
- از کودوم شبه؟
- همونی که توش یه جیمین بود و یه....
- نهههههه! نگیاااا!
شوگا: میگم، میگم!
- یونگیااااا!
شوگا: هااا؟
- اگه بگی منم میگم!
شوگا: چیو میگی؟
- از شورت های پلنگیت میگم!
پوکر نگام کرد و گفت:
- اتفاقاً الان یکیشون رو پوشیدم! دوس داری شلوارمو بکشم پایین قشنگ نکاش کنی!؟
- اههههه پسرهی بیحیااا
شوگا: آخ، وحشی چرا میزنی؟
- عب نداره! میگممم
شوگا: دوباره چیو؟
- از اون تماس های مشکوکت بیوجدان!
شوگا: تماسهای مشکوک من؟
- آرررره! تماس های مشکوک تو!
شوگا: آخه لامصب تو کی دیدی اصن گوشی من زنگ بخوره؟
- چرا ندیده باشم؟
شوگا: وانیااا! از روم بلند شو!اَه! ثله گاو میمونی!
- من کجام مثله گاوه؟؟؟
- سینههات مثه سینههای گاوه شیرده میمونه!
- عوضیییییییی! دیگه داری از خط قرمزامون عبور میکنی!!! سینه های من به این قشنگییییی! تو چشم نداری تو منو ببینی!
شوگا: آره من ندیدم ولی انگار همه دیدن!
شوکزده نگاش کردم و گفتم:
- یونگی چی میگی؟
سریع بلند شد و گفت:
- ب..ببخشید وانی، حواسم نبود!
وارد خونه شدم و در رو با پام از پشت بستم.
اصن به من چهههه! شما خیلی با ادبید که با دست میبندید!
بخدا برام عجیبه! چطور حوصلهتون میشه و دستتون میذارید روی دستگیره، بعد بهش چندین نیوتون وارد میکنید تا حرکت کنه. بعد چطوری صدای جِرِق جِرِقش رو تحمل میکنید؟ وقتی که بسته شد احساس تنهایی نمیکنید؟
خیلی خب آخری رو کمی چرت گفتم ولی خدایی هنوزم خیلی خسته کنندهست! باز کردن در رو میگم...
اصن هر طور خودتو میدونید... به من مربدط نیس!
شوگا: وانیا داری با کی حرف میزنی؟
با تعجب به یونگی نگاه کردمو گفتم:
- تو فضول مردمی؟
با ترحم نگام کرد و گفت:
شوگا: وااایییی، دوباره جنی شدی نکنه!
- هوووی! جنی عمته!!! صبر کن بینم.
شوگا: چیه میخوای بزنی؟
- چرا نزنم؟
شوگا: اصن جراتشو نداری!
- چی میگی کوچولو؟! تو تا شونههای منی!
شوگا: هِی! هیت نده !
- واقعیتع!
شوگا: اگه بزنی میگمممم!
- چیو؟
شوگا: از همون شبه!
- از کودوم شبه؟
- همونی که توش یه جیمین بود و یه....
- نهههههه! نگیاااا!
شوگا: میگم، میگم!
- یونگیااااا!
شوگا: هااا؟
- اگه بگی منم میگم!
شوگا: چیو میگی؟
- از شورت های پلنگیت میگم!
پوکر نگام کرد و گفت:
- اتفاقاً الان یکیشون رو پوشیدم! دوس داری شلوارمو بکشم پایین قشنگ نکاش کنی!؟
- اههههه پسرهی بیحیااا
شوگا: آخ، وحشی چرا میزنی؟
- عب نداره! میگممم
شوگا: دوباره چیو؟
- از اون تماس های مشکوکت بیوجدان!
شوگا: تماسهای مشکوک من؟
- آرررره! تماس های مشکوک تو!
شوگا: آخه لامصب تو کی دیدی اصن گوشی من زنگ بخوره؟
- چرا ندیده باشم؟
شوگا: وانیااا! از روم بلند شو!اَه! ثله گاو میمونی!
- من کجام مثله گاوه؟؟؟
- سینههات مثه سینههای گاوه شیرده میمونه!
- عوضیییییییی! دیگه داری از خط قرمزامون عبور میکنی!!! سینه های من به این قشنگییییی! تو چشم نداری تو منو ببینی!
شوگا: آره من ندیدم ولی انگار همه دیدن!
شوکزده نگاش کردم و گفتم:
- یونگی چی میگی؟
سریع بلند شد و گفت:
- ب..ببخشید وانی، حواسم نبود!
۲۰.۲k
۱۱ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.