روبرویم نشست و گفت

روبرویم نشست و گفت...
توانستی فراموشم کنی؟
حق به جانب گفتم کاملا!
من مدتهاست دیگر به تو فکر نمیکنم!
لبخند زد!
گفتم خب...
روزها اصلا به تو فکر نمیکنم!
لبخندش کشدارتر شد
گفتم گاهی شب ها، آن هم ممکن است!
لبخند کشدار با برق چشمهای های لعنتی اش همراه شد!
با عصبانیت گفتم...
میدانی چیست ؟
فراموشم شده ای
فقط گاهی در مرگ،خوابت را میبینم!!
صدای پایت را میشنوم،
عطر نفس هایت را حس میکنم و دوباره زنده میشوم!
کمی نفس میکشم،میبینم نیستی،باز...
روز از نو،روزی از نو!
دیدی فراموشت کرده ام!؟

#حامد_نیازی
دیدگاه ها (۱)

_ : فکر می‌کنی برای یه مردی مثل من و یه زنی مثل تو چقدر احتم...

همیشه وقتی کسی بهم می گفت : " اسم فلانی و پیش من نیار ! "تو ...

غرقِ فکـر تو تراس نشسته بودم... به خودم قول داده بودم که دیگ...

با او چه نسبتی داری؟نه می بینمَشنه جوابِ تلفن هایم را می دهد...

صحنه,پارت یازدهم

صحنه;پارت دوازدهم

صحنه پارت دهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط