چهره هایی در وجودم خفته اند مدادم را میچرخانم مینویس

#چهره هایی در وجودم خفته اند ... مدادم را میچرخانم مینویسمش... صورتک اولم بود خوشبین بودن
با دروغ شنیدن برداشتمش
صورتک دومم اعتناد با دروغ شنیدن در راستی هایم کنار گذاشتمش
صورتک سوم مهربانی و ادب بود با دروغ هایی که شنیدم دیگر این صورتک را هم برداشتم
صورتک چهارمم درک کردن بود با دروغ همه ی درک کردن هایم شد بی ارزش...
و هی نوشتم دیدم انسانیت را زیر پای ذهنیات مغلوب خود گذاشته اند آن وقت بود که دیدگانم معطوف برگ سپیدی شد که پر از زیبایی بود که چشمانم را سپیدیش میزد حالا سیاه شده ... دل دادن به انسانهای دروغگو یعنی این...
بدان مدادت را رو کاغذ زندگی بخاطر کی میچرخانی...
دیدگاه ها (۱)

امشب ماه آسمان گرفته است ،ماه من از چه پرده سیاه را کشیده ا...

مثلا

معلمی گفت :توانا بود هرکه... ؟ دانش آموز گفت : "توانا بود هر...

خیلی چیزا توو این دنیا هست که قشنگه ... درست نگاه کنیم میبین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط