دلت براش تنگ شده

دلت براش تنگ شده
اما هیچ کاری نمیتونی بکنی
میری میبینی هنوز بلاکی!
پیاماشو میخونی
میگفت: عاشقتم...همیشه ماله منی...
یهو بغضت میگیره
یهو چشمات گرم میشن
خیسی روی گونت احساس میکنی
بدو میری تو اتاق
چراغو خاموش میکنی?
دستتو میگیری جلوی دهنت
فشار میدی تا صدایه
هق هقِ گریه هات بیرون نره
عکساشو میبینی
خاطراتتو به یاد میاری
یادت میاد که چقدر دلت برایِ خنده هاش تنگ شده
برای صداش?
برای گرمی د‌ستاش?
برایِ اینکه بازم اسمتو با میم مالکیت صداکنه?
چشماتو میبندی تا باز خیالش بیاد تو ذهنت
اما یادت میاد که وقتی رفت? حتی اجازه ی خیالش روهم ازت گرفت
دیدگاه ها (۴)

- آدَمْـْ بَـدِه‍ دآسّتـآنـٰ مَـ‌ن نَـبودَمـٌ [!]+ پَـس‍ْ ڪے...

#هـَر دومـون بِهـزاد ڳـوش مےدیـ?ـم#وَلـے بِهـزاد شُمـا پَڪـ?...

تاحالا شُده وَقتی یه اهَنگیو گوش میدی حِس کنی قَلبت مُچاله م...

یه روز اِنقَد آروم میرَم که هیشکی نَفَهمهاینقَد آروم میرَم ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط